Mohammad
شبها دیو سیاهی پشت پنجره سرک می کشید
تو را که می دید
بخار میشد و به هوا می رفت
امشب تو نیستی و این دیو
چه چشمهای بی رحمی دارد....
فلوت زن دیگر فلوت نمی زد
دیوار پشت سرش آنقدر نت شنیده بود
که خوابش بگیرد...
تو را که می دید
بخار میشد و به هوا می رفت
امشب تو نیستی و این دیو
چه چشمهای بی رحمی دارد....
فلوت زن دیگر فلوت نمی زد
دیوار پشت سرش آنقدر نت شنیده بود
که خوابش بگیرد...