saman
دلت میگه که اینجایی,ولی چشمات میگن میری
میگن میری ولی با اون,تو داری اوج میگیری
تو تعبیر یه رویایی,که بی شک از دلم دوره
بذار اشکات بارون شه,بذار کمتر شه دلشوره
.
.
.
saman
خواهش میکنم
بی حوصلگی هایم را ببخش
بد اخلاقی هایم را فراموش کن
بی اعتناییهایم راجدی نگیر....
درعوض من هم تورا می بخشم
که مسبب همه اینهایی...!
و
به چشمهایت بگو
نگاهم نکنند
بگو وقتی خیره ات می شوم
سرشان به کارخودشان گرم باشد....
نه آن که فکرکنی خجالت می کشم ها..!
نه !
حواسم نیست
عاشقت می شوم....
♥ نگار ♥
ما ز یاران چشم یاری داشتیم ،
خود غلط بود آنچه می پنداشتیم .