ساناز
وقتی قلبت کوه آتشفشان است ، چگونه انتظار داری در دستانت گل بروید . . . ؟
saman
من و تو ايم دو پژمرده گل ميان کتاب ، من و تو ايم دو دلبسته از قديم به هم ، شبيه يکديگريم و چقدر دلگير است ، شبيه بودن گلهاي بي شميم به هم ، من و تو رود شديم و جدا شديم از هم ، من و تو کوه شديم و نمي رسيم به هم ، بيا شويم چو خاکستري رها در باد ، من و تو را برساند مگر نسيم به هم !