یافتن پست: #گاهی

Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
آدم و حوا

دادستان : نام تو چه بود ؟

آدم : آدم .

دادستان : فرزنده ؟

آدم : من را نه مادری و نه پدری بود بنویسید اول یتیم عالم خلقت .

دادستان : نام محل تولد ؟

آدم : بهشت پاک .

دادستان : اینک محل سکونت ؟

آدم : زمین خاک .

دادستان : آن چیست که بر گرده داری ؟

آدم : امانت است .

دادستان : قد تو ؟

آدم : روزی چونان بلند که همسایه خدای و اینک به قد سایه بختم به روی خاک .

دادستان : اعضای خانواده ؟

آدم : حوای خوب و پاک / قابیل خشمناک و هابیل خفته در خاک .

دادستان : روز تولدت ؟

آدم : در روز جمعه ای / به گمانم که روز عشق .

دادستان : رنگ تو ؟

آدم : اینک فقط سیاه ز شرم چونان گناه .

دادستان : چشمانت ؟

آدم : رنگی به رنگ بارش باران که ببارد ز آسمان .

دادستان : و وزن تو ؟

آدم : نرم چونان سبک که پرم در هوای دوست و نه آنچنان وزین که نشینم بر این زمین .

دادستان : جنست ؟

آدم : نیمی مرا ز خاک و نیمی دگر خدا .

دادستان : شغل تو ؟

آدم : در کار کشت امیدم به روی خاک .

دادستان : شاکی تو ؟

آدم : خدا .

دادستان : نام وکیل مدافع ؟

آدم : آن هم فقط خدا .

دادستان : جرم تو ؟

آدم : یک سیب از درخت وسوسه .

دادستان : تنها همین ؟

آدم : همین .

دادستان : حکم تو ؟

آدم : تبعید در زمین .

دادستان : همدست تو در گناه ؟

آدم : حوای آشنا .

دادستان : ترسیده ای ؟

آدم : کمی .

دادستان : از چه ؟

آدم : که شوم من اسیر این خاک .

دادستان : آیا کسی به ملاقات تو آمده ؟

آدم : بلی .

دادستان : که ؟

آدم : گاهی فقط خدا .

دادستان : داری تو گلایه ای ؟

آدم : دیگر گلی ای نه ولی !

دادستان : ولی چه ؟

آدم : حکمی چنین آن هم به یک گناه ؟

دادستان : دل تنگ شده ای ؟

آدم : زیاد .

دادستان : برای که ؟

آدم : تنها فقط خدا .

دادستان : آورده ای سند ؟

آدم : بلی .

دادستان : چه ؟

آدم : 2 قطره اشک .

دادستان : تو داری ضامنی ؟

آدم : بلی .

دادستان : چه کسی ؟

آدم : تنها کسم خدا .

دادستان : و آخرین دفاع ؟

آدم : میخوانمش چونان که اجابت کند دعا
دیدگاه  •   •   •  1392/05/11 - 12:20
+3
Mohammad Mahdi
Mohammad Mahdi


گاهی شلوغی پیاده رو، بهانه ی خوبیست که دست های کسی را برای همیشه گم کنی، درست در لحظه ای که تکه ای از "دوستت دارم" هنوز در دهانت است...!


دیدگاه  •   •   •  1392/05/10 - 17:50
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
صدایم میزد : ‌”گلم” !
گلی بودم در باغچه ی دلش، اما…
او باغبان عاشقی نبود،
گاهی سر میزد و دل میبرد،
سالها بعددانستم که من تنها نبودم،او باغبان گل های زیادی بود!
برای همیشه به خدا واگذارش کردم
دیدگاه  •   •   •  1392/05/10 - 15:38
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
با نگاهی سرد و خسته چگونه توانیم به مرگ این قصه رسیم بگذار به انتها برسیم بعد بشكنیم سكوت را بهانه نكن خستگی دلیل از پا ماندن نیست به جای من قفل سكوتم را بشكن مرا دریاب
دیدگاه  •   •   •  1392/05/10 - 14:19
+2
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
همیشه شیرین نباش ...


فرهاد   گاهی باید طعم دیگری را تجربه کند {-60-}
دیدگاه  •   •   •  1392/05/10 - 14:10
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
در CARLO
میدانی درد چیست ؟
نگاهت که رفت …
نه !!!
شاید شانه ای که دیگر وجود ندارد …
نه!!!!
دل شکسته ام …
نه!!!
اعتمادی که دیگر وجود ندارد …
نه!!!!
تنهاییم …
نه!!!!
نمیدانی .
تو نمیدانی که دختر بودن درد است .
دختر که باشی رفتن نگاه ها و دست ها سخت میشود.
دختر که باشی راحتر میشکنی .
دختر که باشی نگاه ها فرق دارند .
حتی اگر به تمام دنیا خوب نگاه کنی باز تمام دنیا میتواند به تو بد نگاه کند….
دختر بودن گاهی واقعا یک درد است …. !
دیدگاه  •   •   •  1392/05/7 - 13:47
+3
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
گاهی اوقات شنیدن “هر جور راحتی” میتونه از سیلی دردناکتر باشه
دیدگاه  •   •   •  1392/05/7 - 12:31
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
قلبم را عصب کشی کرده ام.دیگر نه از سردی نگاهی میلرزد و نه از گرمی آغوشی میتپد...
دیدگاه  •   •   •  1392/05/7 - 12:18
+4
saman
saman
در CARLO
دختری از پسری پرسید : آیا من نیز چون ماه زیبایم ؟

پسر گفت : نه ، نیستی 

دختر با نگاهی مضطرب پرسید : آیا حاضری تکه ای از قلبت را تا ابد به من بدهی ؟

پسر خندید و گفت : نه ، نمیدهم 

دختر با گریه پرسید : آیا در هنگام جدایی گریه خواهی کرد ؟

پسر دوباره گفت : نه ، نمیکنم 

دختر با دلی شکسته از جا بلند شد در حالی که قطره های الماس اشک چشمانش را نوازش میکرد 

اما پسر دست دختر را گرفت ، در چشمانش خیره شد و گفت :

تو به انداره ی ماه زیبا نیستی بلکه بسیار زیباتر از آن هستی

من تمام قلبم را تا ابد به تو خواهم داد نه تکه ای کوچک از آن را

و اگر از من جدا شوی من گریه نخواهم کرد بلکه خواهم مرد... 
دیدگاه  •   •   •  1392/05/7 - 11:40
+4
saman
saman
در CARLO
بعضی وقت ها کسایی رو توی زندگیت میبینی و با خودت فکر میکنی که خدایا چرا من رو با این زودتر آشنا نکردی کسایی که شاید فقط یک ساعت یا یک روز یا یک سال کنارت باشن و بهترین دوست و همه کست بشن کسایی که میتونی تمام درد و دلت و بهشون بگی و اونا هم خیلی با حوصله بهشون گوش بدن من همچین کسایی و داشتم ولی خدا بینمون جدایی انداخت  حالا اونها خیلی ازم دورن و منم خیلی دلتنگشون هستم گاهی وقتا دلم میخواد برگردم به اون روزا و یه چیزهایی و عوض کنم و بیشتر قدر بودن در کنارشون و بدونم چون لحظه های با هم بودن خیلی سریع به خاطرات تبدیل میشن پس بهتر اینه که تا کناره هم هستیم قدر هم و بدونیم قبل از اینکه به خاطرات تبدیل بشن.
دیدگاه  •   •   •  1392/05/7 - 10:53
+4

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ