یافتن پست: #گاهی

Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
در چشم بر هم زدنی هزاران سال گذشت
و من هرگز زن را ندیدم، به چشمانش
ننگریستم و آوایش را نشنیدم.
چقدر دوست می داشتم بر موجی که مرا
به سوی او می خواند بنشینم، اما از خوف
آتش قهر و چاه ویل باز می گریختم.
هزاران سال گذشت و من خسته و
فرسوده از احساس ناشی از نیاز به چیزی
یا کسی که نمی شناختم اما حضورش را
و نیاز به وجودش را حس می کردم .
دیگر تحمل نداشتم.
پاهایم سست شد بر زمین زانو زدم و
گریستم. نمی دانستم چرا؟
قطره اشکی از چشمانم جاری شد و در
پیش پایم به زمین نشست. به خدا نگاهی
کردم مثل همیشه لبخندی با شکوه بر لب
داشت و مثل همیشه بی آنکه حرفی بزنم
و دردم را بگویم، می دانست.
و خدا با لبخند چنین گفت : این زن است :
وقتی با او روبرو شدی مراقب باش که او
داروی درد توست.
بدون او تو غیرکاملی.
مبادا قدرش را ندانی و حرمتش را
بشکنی که او بسیار شکننده است.
دیدگاه  •   •   •  1392/04/18 - 02:01
+4
Mohammad Mahdi
Mohammad Mahdi
و اما امروز تولد سیریش ترین کاربر بیاتویونیه که تو تموم پست ها بدون شک کامنت میزاره {-33-}
و اون کسی نیست جز ... @Opeth تولدت مبارک اما بالاخره یروز میفهمیم که تو کدوم یکی از بچه های دانشگاهی که تو کلاس های اسمبلی ، سخت افزار و ساختمان داده و ... تو همه اینا با ما بوده اما ما نمیدونیم این کیه {-7-}
1000 تومان جایزه برای کسی که این گل پسرو بتونه شناسایی کنه خخخخخخخخخخ {-32-}
9 دیدگاه  •   •   •  1392/04/18 - 01:33
+9
Mohammad Mahdi
Mohammad Mahdi
قطره قطره اشکام میباره عشقم از نبودن تو

چه جوری باور کنه دل رفتنو نبودنتو

دلم از غصه گرفته تو کجایی مهربونم

بعد تو اخه چه جور زنده بمونم

بعدتو نیست دیگه قلبم پناه بی پناهی

تو منو تنها گذاشتی نکردی حتی نگاهی

دلمو ساده شکستی ندیدی غم نگامو

چه اسون تنهام گذاشتی نشنیدی بغض صدامو

عروسیت مبارک عزیزم {-60-}
دیدگاه  •   •   •  1392/04/17 - 18:22
+5
saman
saman
در CARLO
و گاهی لــحظه های ســـــــــــکوت


پر هیاهو ترین دقـایق زندگی هستند

مملو از آنچه میخواهیم بگوییم ولی نمیتوانیم بگوییم ...

مث همین الان من...{-58-}
دیدگاه  •   •   •  1392/04/17 - 17:01
+10
M 0 R i c A R L0
M 0 R i c A R L0
در CARLO
من دلم می خواهد ساعتی غرق درونم باشم!!

عاری از عاطفــه ها...

تهی از موج و سراب...

دورتر از رفقا...

خالی از هرچـﮧ فراق!!

من نـﮧ عاشق هستم ؛

و نـﮧ محتاج نگاهی کـﮧ بلغزد بر من..

من خودم هستم و یک حس غریب

که بـﮧ صد عشق و هوس می ارزد
دیدگاه  •   •   •  1392/04/17 - 15:27
+7
saman
saman
در CARLO
رو دلم پا میذارم واسه از تو بریدن

واسه جدایی از تو و به ازادی رسیدن

دیگه شایسته نیستی واسه قلب صمیمیم

من که ازت گذشتم تو تنهایی نشستم

گاهی تنهایی خوبه واسه مرهم زخمها

دیگه این دل زخمیم نمیشه رام حرفات

میگی پشیمونی و بازم با دیگرونی

میگی میری از اینجا دلمو میسوزونی

اره لیاقت تو همون کسایی هستن

که قلبتو دزدیدن بعدم زدن و شکستن

شدی مثل پارادوکس دوستم داری یا نداری؟

خودتم نمیدونی میخوای بری یا بمونی

تو دنیای کوچیکت جای چشمای من نیست

میرم با دل تنهام خودت خواستی یادت نیست؟
دیدگاه  •   •   •  1392/04/17 - 15:20
+7
saman
saman
در CARLO
سکوت عجیبی دارد اینجا...

تنها من مانده ام و خیال بودنت، خنده هایت و

نوشته هایم که ...

با دلم چه کرده ای!؟ با من چه می کنی !؟

دلم برایت تنگ می شود

وقتی می خواهمت

وقتی بلند بلند می خوانمت ونیستی، تنهایی عجیبی

است دیوانه ام می کند گاهی ...

می دانم آرزوی دیدنت فقط خیالیست شیرین ...

کاش اینجا بودی

درست روبروی من!

سکوت می کردیم و در آن سکوت

من جرعه جرعه از شهد نگاهت سیراب می شدم

کاش می دانستی دلتنگی با دلم چه ها می کند

کاش می دانستی دلم .....

دلم گرفته ….

خیلی دلم گرفته….

انگار عمریست آسمان ابریست و باران نمیبارد…

انگار این بغض لعنتی نمیخواهد بشکند…
دیدگاه  •   •   •  1392/04/17 - 14:22
+6
alireza
alireza
کودکی با پای برهنه بر روی برفها ایستاده بود و به ویترین فروشگاهی نگاه می کرد.

زنی در حال عبور او را دید، او را به داخل فروشگاه برد و برایش لباس و کفش خرید.

و گفت: مواظب خودت باش.

کودک پرسید: ببخشید خانم شما خدا هستید؟


زن لبخند زد و پاسخ داد: نه من فقط یکی از بنده های خدا هستم.


کودک گفت: می دانستم با او نسبتی داری.
دیدگاه  •   •   •  1392/04/17 - 14:21
+9
saman
saman
در CARLO
دلم تنگ می شود،گاهی...

برای حرف های معمولی...

برای حرف های ساده...

برای چه هوای خوبی!

برای دیشب شام چه خورده ای؟

و چقدر خسته ام از "چرا؟"

...از" چگونه؟"

خسته ام از سوال های سخت،

پاسخ های پیچیده،

از کلمات سنگین،

...

فکر های عمیق،

پیچ های تند،

نشانه های با معنا،بی معنا...

دلم تنگ می شود؛

گاهی...

برای یک "دوستت دارم"ساده!!
دیدگاه  •   •   •  1392/04/17 - 14:16
+6
ramin
ramin
گاهی شاپرکی را از تار عنکبوت می گیری . خیلی آرام تا رهایش کنی.
شاپرک میان دستانت له می شود . . .
نیت تو کجا و سرنوشت کجا . .
دیدگاه  •   •   •  1392/04/16 - 17:44
+8

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ