یافتن پست: #گم

zohre
zohre

خاک بر سرِ تمامِ این کلمات اگر تو از میانِ تمامشان نفهمی من دلتنگم . . . !

دیدگاه  •   •   •  1392/09/5 - 19:04
+7
M 0 R i c A R L0
M 0 R i c A R L0
در CARLO
به مامانم میگم

 بگرد یه دختر خوب واسم پیدا کن.

میگه برو بابا حوصله ندارم

میگم پس خودم یه دختر خوب پیدا میکنم.

میگه خیلی خیلی بیجا کردی!!!

هیچی دیگه منتظرم یه دختر باایمان و نجیب و بااخلاق و خانواده دار

دست مامان و باباشو بگیره بیاد خواستگاریم!!!!!! *<img src=" />
دیدگاه  •   •   •  1392/09/5 - 15:12
+4
Mohammad Mahdi
Mohammad Mahdi
روز تولدم مامانم میگه برو جارو و گرد گیری کن شب مهمونا میان
میگم مامان من تازه به دنیا اومدم برم جارو کنم؟
رفته زیر پتو میگه منم تازه زاییدم باید استراحت کنم! {-33-}
دیدگاه  •   •   •  1392/09/5 - 00:11
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
یکی از فانتزیام اینه که :
وقتی بهم خوراکی تعارف کردن بگم:
«مرسی … الان میل ندارم»
لامصب این جمله خیلی با کلاسه!
ولی نمی دونم چه حکمتیه که من همیشه و همه جا میل دارم<img src=)" title=";))" />)))))))
دیدگاه  •   •   •  1392/09/4 - 22:49
+5
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥

به سلامتی من
منی که الان دلم واسه یه بی معرفت تنگه
منی که بغضمو جلو همه قورت میدم,که یه وقت گریه نکنم
منی که هر آهنگی گوش میدم,فقط یاد یه نفر میفتم!!!
منی که تا میام حرف بزنم و کاری کنم سریع میگم:بیخیال!
منی که شبا از تنهایی و بی رویا بودن,با هدفون تو گوش میخوابم
منی که این روزا تو دنیای مجازی غرق شدم
منی که حتی دیگه نمیدونم چه مرگمه,و چه ریختی باید خودمو خالی کنم
منی که نامردی رو در حقم تموم کردن,و هنوزم دلم بلد نیست نبخشتشون
آره رفیق
به سلامتی من منی که حال و روزم شدید طوفانیه

دیدگاه  •   •   •  1392/09/4 - 21:48
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥

مامان بزرگم خیلی مذهبیه

یه روز یه مجله دستش بود گفت زمونه خیلی خراب شده واقعا

فساد جامعه رو گرفته !!

گفتم چی شده مگه مامان بزرگ

میگه بیا این مجله رو بــــبین ...

رفتم دیدم یه اقا با کت و شلوار صفحه ی سمت چپ بود

یه خانوم چادری هم صفحه سمت راست بود !

تعجب کردم گفتم خوب اینا مگه چشونه؟؟؟

گفت نگاه کن الان مجله رو میبندم این اقا میچسبه به خانومه!!

قیافه ی من در اون لحظه :| :| :| :|

حالا هی با دستاش مجله رو باز و بسته میکرد میگفت : میبینیشون؟

بازم من :| :| :| :|

دیدگاه  •   •   •  1392/09/4 - 20:53
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
بابام داشت نماز میخوند ،یهو داد زد : الله اکبر ! الله اکبر !
دویدم گفتم:- چیه بابا در میزنن؟ میگه : الله اکبر !
- گوشیت زنگ خورد؟ میگه : الله اکبر !
- شام واست نگه داریم؟ میگه : الله اکبر !
- کسی طوریش شده ؟ میگه : الله اکبر !
- بو سوختگی میاد؟ میگه : الله اکبر !
- جک و جونور دیدی ؟ میگه : الله اکبر !
گفتم بابا خوب یکم راهنمایی کن !!
با عصبانیت داد زد : الله اکبر ! ( دستشو هم به علامت خاک بر سرت تکون داد !)
نمازش تموم شده میگه : یه ساعته میگم بزن کانال 36 ببینم امشب خرم سلطان داره یا نه چقدر تو خری آخه ؟
دیدگاه  •   •   •  1392/09/4 - 20:46
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥

ﺍﮔﻪ ﺍﻋﺼﺎﺑﺖ ﺿﻌﯿﻔﻪ ﻧَﺮﻭ ﭘﺎﯾﯿﻦ .. |:
.
.
.
.
.
.
.
.
.
1. ﺑﺎﯾﺪ ﯾﻪ ﺣﺮﻑ ﻣﻬﻤﯽ ﺭﻭ ﺑﻬﺖ ﺑﮕﻢ, ﺷﻤﺎﺭﻩ 5 ﺭﻭ ﺑﺨﻮﻥ
2. ﺑﺮﺍﯼ ﺩﻭﻧﺴﺘﻦ ﺟﻮﺍﺏ ﺷﻤﺎﺭﻩ 11 ﺭﻭ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻦ
3. ﻻﺯﻡ ﻧﯿﺴﺖ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﺑﺸﯽ, ﺷﻤﺎﺭﻩ 15 ﺭﻭ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻦ
4. ﺁﺭﻭﻡ ﺑﺎﺵ, ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﻧﺸﻮ, ﺷﻤﺎﺭﻩ 13 ﺭﻭ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻦ
5. ﺍﻭﻝ ﺷﻤﺎﺭﻩ 2 ﺭﻭ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻦ
6. ﺍﯾﻨﻘﺪ ﻋﺼﺒﯽ ﻧﺒﺎﺵ,ﺷﻤﺎﺭﻩ 12 ﺭﻭ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻦ
7. ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﻢ ﺑﮕﻢ ﮐﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﻧﺎﻣﺮﺩﯼ ﺍﮔﻪ ﻻﯾﮏ ﻧﮑﻨﯽ !!
8. ﭼﯿﺰﯼ ﮐﻪ ﻣﻦ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ﺑﮕﻪ ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ .... ﺑﺎﯾﺪ 14 ﺭﻭ ﺑﺒﯿﻨﯽ
9. ﯾﻪ ﮐﻢ ﺗﺤﻤﻞ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺵ, ﺷﻤﺎﺭﻩ 4 ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻦ
10. ﺑﺮﺍﯼ ﺑﺎﺭ ﺁﺧﺮ , ﺑﻪ ﺷﻤﺎﺭﻩ 7 ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻦ
11. ﺍﻣﯿﺪﻭﺭﺍﻡ ﮐﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﻧﺸﺪﻩ ﺑﺎﺷﯽ, 6 ﺭﻭ ﺑﺒﯿﻦ
12. ﻣﻌﺬﺭﺕ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ, ﻭﻟﯽ ﺑﺎﯾﺪ 8 ﺭﻭ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻨﯽ
13. ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﻧﺸﻮ ﺩﯾﮕﻪ, 10 ﺭﻭ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻦ
14. ﻧﻤﯿﺪﻭﻧﻢ ﭼﻪ ﺟﻮﺭﯼ ﺑﻬﺖ ﺑﮕﻢ, ﻭﻟﯽ ﺑﺎﯾﺪ 3 ﺭﻭ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻨﯽ
15.ﺣﺘﻤﺎ ﺧﯿﻠﯽ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﺷﺪﯼ, ﻭﻟﯽ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﻧﺒﺎﺵ, ﺑﻪ ﺷﻤﺎﺭﻩ 9 نگاه کن

دیدگاه  •   •   •  1392/09/4 - 20:41
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥

پدری دستش رو روی شونه ی پسرش گذاشت و گفت: منو بزن!پسر با مشت زد زیر چشم باباش!

پدر: کصافط چیکار میکنی؟ من پدرتم

پسر: شما پدر منی و احترامت واجب و هرچی ازم بخوای نه نمیگم:)

پدر: پس دوس دخدره تو بده من o-O

پسر: دیگه احترامم حدی داره :|

دیدگاه  •   •   •  1392/09/4 - 20:37
+3
zohre
zohre

گـــريه نميکنم ، نه ايــــنکه سنگم ؛ گـــريه غــرورمـو بــــهــم مـيـزنـه مـــرد براي هضم دلـــتـنـگيـاش گـــريه نمـيکنه ، قــــدم مـيـزنه ...

دیدگاه  •   •   •  1392/09/4 - 13:16
+4

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ