یافتن پست: #گم

saman
saman
در CARLO
دیدگاه  •   •   •  1392/04/31 - 13:02
+3
saman
saman
در CARLO

داداشم اومد خونه دست کرد تو جیبش دید گوشیش نیست ، کیفشو گشت بازم پیدا نکرد ؛

گفت هزارتا صلوات نذر میکنم گوشیم پیدا بشه …


خلاصه برگشت تو مسیری که اومده بود آخر سر رفته تو مغازه دیده اونجاست …


برگشته خونه ، گفتم صلواتا رو بفرست !

گفت : نه اگه گم شده بود میفرستادم ، اینو جا گذاشته بودم !

دیدگاه  •   •   •  1392/04/31 - 12:09
+6
saman
saman
در CARLO

 خواهرم واسم اس ام اس داده ش م خ د …


 هر کاری کردم نتونستم بخونم ؛ زنگ زدم میگم چی نوشتی ؟


 میگه واقعا متاسفم برات که نتونستی بخونیش ، نوشتم شام مهمونیم خونه داداش !


 فکر کنم باید ۳۷واحد کلاس رمزنگاری و رمزگشایی واسه ادامه زندگی با خانوادم پاس کنم …

دیدگاه  •   •   •  1392/04/31 - 11:37
+2
Mohammad Mahdi
Mohammad Mahdi


مامانم میگه پسرم همینجوری که نشستی پا اینترنت این تخم مرغارم بزار زیرت جوجه شن…
احساس مسئولیت که نداری حداقل حس پدری رو تجربه کن !


5 دیدگاه  •   •   •  1392/04/31 - 11:34
+4
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
یاد داری كه ز من خنده كنان پرسیدی

چه ره آورد سفر دارم از این راه دراز؟

چهره ام را بنگر تا بتو پاسخ گوید

اشگ شوقی كه فرو خفته به چشمان نیاز

چه ره آورد سفر دارم ای مایه عمر؟

سینه ای سوخته در حسرت یك عشق محال

نگهی گمشده در پرده رؤیائی دور

پیكری ملتهب از خواهش سوزان وصال

چه ره آورد سفر دارم ... ای مایه عمر؟

دیدگانش همه از شوق درون پر آشوب

لب گرمی كه بر آن خفته به امید و نیاز

بوسه ای داغتر از بوسه خورشید جنوب

ای بسا در پی آن هدیه كه زیبنده توست

در دل كوچه و بازار شدم سرگردان

عاقبت رفتم و گفتم كه ترا هدیه كنم

پیكری را كه در آن شعله كشد شوق نهان

چو در آئینه نگه كردم، دیدم افسوس

جلوه روی مرا هجر تو كاهش بخشید

دست بر دامن خورشید زدم تا بر من

عطش و روشنی و سوزش و تابش بخشید

حالیا ... این منم این آتش جانسوز منم

ای امید دل دیوانه اندوه نواز

بازوان را بگشا تا كه عیانت سازم

چه ره آورد سفر دارم از این راه دراز
دیدگاه  •   •   •  1392/04/31 - 11:28
+3
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
كی به پایان برسد درد خدا می‌داند

ماه ساكن شود و سرد خدا می‌داند

در سكوت شب هر كوچه این شهر خراب

گم شود ناله شبگرد خدا می‌داند

مردم شهر همه منتظر یك مردند

چه زمانی رسد آن مرد خدا می‌داند

برگها طعمه بی غیرتی پاییزند

راز این مرثیه زرد خدا می‌داند

خنده غنچه گلها به حقیقت زیباست

شاید این است ره آورد خدا می‌داند
دیدگاه  •   •   •  1392/04/31 - 11:20
+3
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
من میگم منو شکستن

چشم فانوسمو بستن

تو میگی خدا بزرگه

ماه رو میده به شب من

من میگم آخه دلم بود

اون که افتاده به خاکه

تو میگی سرت سلامت

آینه ها زلال و پاکه

اینه که فاصله ها رو

نمیشه با گریه پر کرد

یکیمون بهار سرخوش

یکیمون پاییز پر درد

من میگم فاصله مرگه

بین دستای تو با من

تو میگی زندگی اینه

حاصل عشق تو با من

من میگم حالا بسوزم

یا که با غصه بسازم

تو میگی فرقی نداره

من که چیزی نمی بازم

من میگم اینجا رو باختی

عمری که رفته نمیاد

تو میگی قصه همین بود

تو یه برگی توی این باد
دیدگاه  •   •   •  1392/04/31 - 11:13
+4
saman
saman
در CARLO

 دوستم زنگ زده خونمون مادربزرگم گوشی رو برداشته و در حالیکه گوشی دم دهنشه از من میپرسه بگم هستی یا نیستی ؟


 من


 مادربزرگم همچنان منتظر جواب من

دیدگاه  •   •   •  1392/04/31 - 10:17
+4
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
سلام

گم شدم در خود نمی دانم کجا پیدا شدم

شبنمی بودم ز دریا غرقه در دریا شدم

سایه ای بودم از اول بر زمین افتاده خوار

راست کان خورشید پیدا گشت نا پیدا شدم

ز آمدن بس بی نشان و وز شدن بس بی خبر

گوییا یک دم برآمد کامدم من یا شدم

نه، مپرس از من،زیرا که چون پروانه ای

در فروغ شمع روی دوست ناپروا شدم

در ره عشقش قدم در نه، اگر با دانشی

لاجرم در عشق هم نادان وهم دانا شدم

چون همه تن دیده می بایست بود و کور گشت

این عجایب بین که چون بینای نا بینا شدم

خاک بر فرقم اگر یک ذره دارم آگهی

تا کجاست آنجا که من سر گشته دل آنجا شدم

چون دل عطار بیرون دیدم از هر دو جهان

من ز تاثیر دل او بیدل و شیدا شدم
دیدگاه  •   •   •  1392/04/30 - 23:27
+5
mohamad
mohamad
خیلی دلتنگم
نمی بخشم...!
کسانی راکه هرچه خواستند
با من
با دلم
بااحساسم
با غرورم کردند...!
و مرا
دردور دست خودم
تنها گذاشتند...


دیدگاه  •   •   •  1392/04/30 - 19:35
+3

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ