رضا
بود بر شاخه هایم آخرین برگ تو پنداری که شب چشمم به خواب است ندانی این جزیره غرق آبست به حال گریه می خوانم خدا را به حال دوست می جویم شما را ...................
رضا
مرگ من روزی فرا خواهد رسید...............
سیمین
ایستادگی کن تا روشن بمانی شمع های افتاده خاموش می شوند.
mohammad
مامان اومده تو اتاقم.میگم وایسادی کولر رو روشن کن.میگه:گرمته؟؟ پـَـــ نــه پـَـــ روشن کن ببینم اخبار چی میگه
ebrahim
به بابام میگم تلویزیونو بزن کانال دو ... میگه روشنش کنم ؟ پَـــ نَ پَــــ تو بزن دو ... من هُل میدم روشن شه