تب عشق

مرا به تختم ببندید و تنهایم بگذارید ... هر چقدر هم نالیدم و فریاد زدم ، به سراغم نیایید ... من دارم او را ترک میكنم ... !!!

دیدگاه •

•

• 1390/11/16 - 15:10

+5

مهسا

در تب عشق

نه زخم است ... نه سوختگی ... انگشتانم اگر باند پیچ است ، بخاطر ِ همه ی نخ هایی ست ، که بسته بودم ! تا یادم باشد ، چطور فراموش شدم !!

دیدگاه •

•

• 1390/11/16 - 15:06

+5

مهسا

در تب عشق

زلال که باشی ، سنگهای کف رودخانه ات را می بینند ... بر می دارند ... و نشانه می روند ، درست به سوی خودت ...

دیدگاه •

•

• 1390/11/16 - 15:03

+5

مهسا

در تب عشق

آنکه رفت ... به حرمت آنچه که با خود بُرد ... دیگر حق بازگشت ندارد ... رفتنش مردانه نبود !!! لااقل مرد باشد و برنگردد ...

6 دیدگاه •

•

• 1390/11/16 - 15:00

+4

آخرین 5 دیدگاه · نمایش همه »

مهسا

he gir dadiaaaa y bar goftam k na

1390/11/16 - 15:05

ebrahim

akhey,dlm barat misooze,gerye kon khodeto rahat kon

1390/11/16 - 15:10

مهسا

he nemikhad delet besooze aziz man chizim nis k bekham gerye konam he

1390/11/16 - 15:11

ebrahim

ino nagi chi begi?

1390/11/16 - 15:17

مهسا

harjoor doost dari fekr kon he

1390/11/16 - 15:27

مهسا

در تب عشق

بیهوده می گشتم ... اصلا گم نشده بود نیمه ی دیگرم ......... بلیط من از اول نیم بها بوده است ....!!!

دیدگاه •

•

• 1390/11/16 - 14:58

+4

مهسا

در تب عشق

کاش میدانستم چه کسی این سرنوشت را برایم بافت ... آن وقت ، به او میگفتم که آنقدر یقه را تنگ بافته ای ، که بغض هایم را نمی توانم فرو دهم ...

دیدگاه •

•

• 1390/11/16 - 14:54

+4

مهسا

در تب عشق

مثل تیکه های شیشه شکسته ست بعضی حرفها ... بودنش درد آور است ... گفتنش هم خون به پا می کند...!!

دیدگاه •

•

• 1390/11/16 - 14:52

+4

elahe

در تب عشق

غم آمده غم آمده انگشت بر در ميزند , هر ضربه انگشت او خنجر بر دل ميزندگ رسم وفا را بيوفا از غم نياموزی چرا , غم با همه بيگانگی هر شب به ما سر ميزند

دیدگاه •

•

• 1390/11/16 - 13:09

+3

elahe

در تب عشق

:: آدمک آخر دنیاست بخند ، آدمک مرگ همین جاست بخند ، دست خطی که تو را عاشق کرد شوخی کاغذی ماست بخند ، آدمک خر نشوی گریه کنی کل دنیا سراب است بخند ، آن خدایی که بزرگش خواندی به خدا مثل من تو تنهاست بخند!