من سکوت خویش را گم کرده ام
لاجرم دراین هیا هو گم شدم
من که خود افسانه میپرداختم
عاقبت افسانه مردم شدم ای
سکوت ای مادر فریاد ها تو کجایی تا بگیری داد من
آفلاين مي باشد! | |
بازديد توسط کاربران سايت » 50662 | |
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani | |
2141 پست | |
مرد - متاهل | |
1357-05-18 | |
حالت من: مهربون | |
دکترا و بالاتر | |
Director-General of the UNMA | |
اسلام | |
ايران - تهران | |
با خانواده | |
رفته ام | |
نميکشم | |
علوم وفلسفه شرقی | |
Subjective Physic | |
Nokia | |
سمند ال ایکس | |
181 - 105 | |
un-ma.com | |
a-sh-f@live.com | |
09128890948 | |
50 |
من سکوت خویش را گم کرده ام
لاجرم دراین هیا هو گم شدم
من که خود افسانه میپرداختم
عاقبت افسانه مردم شدم ای
سکوت ای مادر فریاد ها تو کجایی تا بگیری داد من
صدای پای گنجشک
تک برگ شاخه را لرزاند و پروازش اووصل برگ را کند
و بر زیر پای درخت انداخت
حقیقت و مجاز:
بلبلی شیفته می گفت به گل که جمال تو چراغ چمن است گفت امروز که زیبا و خوشم رخ من شاهد هر انجمن است چون که فردا شد پژمرده شدم کیست آن کس که هوا خواه من است به تن این پیرهن دلکش من چو گه شام بیایی کفن است حرف امروز چه گویی فرداست که تورا بر گل دیگرکفن است همه جا بوی خوش و روی نکوست همه جا سرو گل و یاسمن است عشق ان است که در دل گنجد سخن است آن که همی بر دهن است بهر معشوقه بمیرد عاشق کار باید سخن است این سخن است می شناسم حقیقت ز مجاز چون تو بسیار در این نارون است
پروین اعتصامی
خون دل
مرغی به باغ رفت و یک میوه کند وخورد نگه ز دست چرخ به پایش رسید سنگ خونین به لانه آمد وسر زیر پر کشید غلتید چون کبوتر با بازکرده چنگ بگریست مرغ خرد که برخیزو سرخ کن مانند بال خویش مرا نیز بال و چنگ نالید و گفت خون دل است نه رنگ وزیب صیاد روزگار به من عرصه کرد تنگ آخر تو هم ز لانه پی دانه بر پری از خون پر تو نیز بدینسان کنند رنگ در سبز گر روی کندت دست جور پر بر بام گر شوی کندت سنگ فتنه لنگ آهسته میوه بکن از شاخی و برو در باغ و مرغزار مکن هیچگه درنگ میدان سعی و کارشما راست بعد از این ما رفتگان به نوبت خود تاختیم خنگ پروین اعتصامی
سپید در دور دست قویی پرید بی گاه از خواب شوید غبار نیل ز بال و پرسید لب های جویبار لبریز موج زمزمه در بسترسپید در هم دویده سایه و روشن لغزان میان خرمن دوده شب تاب می فروزد در آذر سپید همپای رقص نازک نی زار مرداب می گشاید چشم تر سپید خطی ز نور روی سیاهی است گویی بر آبنوس درخشد زر سپید دیوار سایه ها شده ویران دست نگاه در افق دور کاخی بلند با مرمر سپید
سهراب سپهری
در باغ ” بی بر گی ” زادم .. و در ثروت فقر غنی گشتم …
و از چشمه ی ایمان سیراب شدم …
و در هوای دوست داشتن ، دم زدم … و در آرزوی آزادی سر بر داشتم …
و در بالای غرور ، قامت کشیدم …
و از دانش ، طعامم دادند … و از شعر، شرابم نوشاندند …
و از مهر ، نوازشم کردند … و ” حقیقت ” دینم شد و راهِ رفتنم …
و ” خیر ” حیاتم شد و کارِ ماندنم … و ” زیبایی” عشقم شد و بهانه ی زیستنم …
**دکتر شریعتی**
بهترین بهترین من: خوب خوب نازنین من!
نام تو همیشه مرا مست میکند بهتر از شراب بهتر از تمام شعرای ناب!
نام تو ،اگر چه بهترین سرود زندگی است من تو را به خلوت خدایی خیالی خود:
"بهترین بهترین من"خطاب میکنم، بهترین بهترین من!
با توام ، با تو که دستت دست دنیا ساز رنجه با توام با تو که بغضت معنی آواز رنجه اگه یخ باد ستمگر پی قتل عام برگه اگه این باغ برهنه باغ تاراج تگرگه اگه بی پناهی گل رنگ بی پناهی ماست دستتو بذار تو دستم وقت پیوند درختاست رو تن سخت درختا بنویس و دوباره بنویس که شکست یک شقایق مرگ باغ ، مرگ باهار نیست
دلی شکسته تر از نای نی لبک دارم یواش! دست نزن! شیشه ام ترک دارد چه قدر وسوسه در چشم انتخاب من است که بر صداقت آیینه نیز شک دارم رفیق! بار غریبی به دوش من ماند ست که احتیاج به یک دوست یک کمک دارم صدا زدم که: به من در قبال سکه ی زخم چه می دهید؟ یکی گفت: من نمک دارم من و تو هردو غریبیم و آشنای سکوت خوشم به این که غمی با تو مشترک دارم