اعترافای باحال
دسته:فاقد دسته بندی
86 کاربر

4317 پست

       
اعترافای باحالتونو بزارید تا همه با هم بخونیمشون...لایک یادت نره ها

امتیاز به گروه

[بروز رساني]

آخرين امتاز دهنده:


کاربران گروه

نمایش همه

مدیران گروه

برچسب‌های کاربری

اعترافای باحال

گروه عمومی · فاقد دسته بندی· 86 کاربر · 4317 پست
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﺣﻮﺻﻠﻢ ﺳﺮ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﺑﻪ ﯾﻪ ﺷﻤﺎﺭﻩ ﻧﺎﺷﻨﺎﺱ ﺍﺱ ﺩﺍﺩﻡ ﮔﻔﺘﻢ:
ﻣﻦ ﺟﺴﺪ رﻭ ﻣﯿﺎﺭﻡ ﻫﻤﻮﻧﺠﺎ ﭘﻮﻟﻮ ﻣﯿﮕﯿﺮﻡ !
ﻫﯿﭽﯽ ﻃﺮﻑ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ ﻗﺮﺍﺭﻣﻮﻥ ﻋﻮﺽ ﺷﺪ !!
ﺩﻓﻨﺶ ﮐﻦ ﻓﻘﻂ ﺩﺳﺘﺸﻮ ﻗﻄﻊ ﮐﻦ ﺑﯿﺎﺭ ﺑﺮﺍﻡ ﺗﺎ مطمئنن ﺸﻢ ﮐﺸﺘﯿﺶ :|
کرک و پرم ریخت ﮔﻮﺷﯿﻢ ﺭﻭ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩﻡ
:))
دیدگاه  •   •   •  1393/01/4 - 21:12
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
من نمیدونم اینایی که
“آیا” رو مینویثن “عایا”
“آقا” رو مینویصن “عاغا”
“بله” رو مینویثن “بعله”
دغیغا چی رو میخان صابط کنن ؟
اثلا میخام بدونم کدوم نحذط ثواد عاموضی درث خوندن ؟! :|
دیدگاه  •   •   •  1393/01/4 - 20:46
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
من متوجه شدم تازگیا به لطف کیبورد یه زبان جدید یاد گرفتم !
مثلا میدونم : “سشمشئ ناخذه” میشه سلام خوبی ؟
“خن” میشه اوکی !
“ذغث” میشه بای !
دیدگاه  •   •   •  1393/01/4 - 15:07
+5
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
این پسرایی که فقط با یه نفر میپرن

اینا پول ندارن هزینه چن نفرو بدن وگرنه عمرا با یه نفر میپریدن :|
دیدگاه  •   •   •  1393/01/4 - 12:57
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
ﻣﺎ ﺩﻣﺎﻍ ﻓﺎﺑﺮﯾﮑﯿﺎ ﺑﺎ ﺍﻧﮕﺸﺖ ﺑﻪ ﺟﺎﻫﺎﯾﯽ ﺍزﺩﻣﺎﻏﻤﻮﻥ ﺩﺳﺘﺮﺳﯽ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﮐﻪ ﺷﻤﺎ ﺩﻣﺎﻍ ﻋﻤﻠﯽﻫﺎ ﺑﺎ ﮔﻮﺵ ﭘﺎﮎ ﮐﻦ ﻫﻢ ﺩﺳﺘﺮﺳﯽ ﻧﺪﺍﺭﯾﺪ))
دیدگاه  •   •   •  1393/01/4 - 12:54
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
مورد هم دیده شده که بعد از 2 سال فهمیده 2AFM مــوج رادیو نیست ..!
:))))
دیدگاه  •   •   •  1393/01/4 - 12:51
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
تو رستوران یه پسره ای رو دیدم. موهاشو لخت کرده بود. ریخته بود رو شونه ها. کم مونده بود چتری ام بزنه
برای یک لحظه دچار بحران شخصیتی شدم.
اگه من دخترم پس این چیه؟
اگه این پسره پس من چیم؟
دیدگاه  •   •   •  1393/01/3 - 22:33
+6
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
دیروز از جلو یه رستوران رد میشدم
رفتم داخل گفتم اقا جوجه دارید؟

گفت : آره داریم

گفتم بهش آب و دونه بدین نمیره =))

کصافط تا آخر خیابون با لنگه کفش دنبالم کرد
دیدگاه  •   •   •  1393/01/3 - 19:55
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
امروز داشتم از کنار یه ماشین رد میشدم، پسره تقریبا ۲۵ سالش بود، تو ماشین نشسته بود با تمئنینه رژ و پنکک میزد... حالا این هیچی، تو آینه لبخند میزد و واسه خودش پشت چشم نازک میکرد/ :خداییییااااااا امام زمان و آمریکا رو بیخیال قیامت کن ما دیگه تحمل نداریم
دیدگاه  •   •   •  1393/01/3 - 19:25
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
یه شب خونه تکونى حسابى خستم کرده بود واسه خودم ۱لیوان چاى ریختم سریع یه قلپ رفتم بالا...لامصب اینقدر داغ بود زبونم داشت ذوب میشد منم هول شدم تفش کردم تولیوان... چند دقیقه صبر کردم خنک شد بعد خوردمش!!! چندش هم خودتى تو که نمیدونى من چقدر خسته بودم
دیدگاه  •   •   •  1393/01/3 - 19:22
+1