باران می اید.....باران تمام می شود...اما هنوز من خیس ماندم....تو می ایی.تو می روی...اما هنوز من..من..لا به لای همیشه همین چند سطر پیدایت می کنم...غیب نمی گویم....همیشه قبل از اینکه دیده باشی عطر یاس را حس می کنم.......................................
می گویند فارغ می شود فارغ از بار نوزادی!! اینکه فارغی نیست این واجد شدن است، دارا شدن است... از نداشتن به داشتن رسیدن است... کودک از نبودن به بودن رسیدن است.... مادر از درون به برون آمدن است.... زایش از یکی ، دوتا شدن است......
دل من گرفته زینجا، هوس سفر نداری؟ گون از نسیم پرسید... کوله ات را برداری، کفش های کتانی ات را به پا کنی، بروی بایستی سر جاده و یک چیپس مزمز دستت بگیری. شاهزاده که با مادیانش ترمز گرفت، تَرکش بنشینی و دل بسپاری به رفتن...
دلم گرفته، دلم عجیب گرفته است و هیچ چیزنه این دقایق خوشبو که روی شاخه ی نارنج می شود نه این صداقت حرفی که در سکوت میان دو برگ این گل شب بوست هیچ چیز مرا از هجوم خالی اطراف نمی رهاند و فکر می کنم که این ترنم موزون حزن تا به ابد شنیده می شود.................................
رفتی و ادمکارو جا گذاشتی...قانون جنگل و زیر پا گذاشتی...اینجا قهرن سینه ها با مهربونی...تو تو جنگل نمیتونستی بمونی...دلتو بردی با خود ب جای دیگه...اونجا ک خدا برات لالایی میگه...میدونم میبینمت یه روز دوباره...توی دنیایی ک ادمک نداره...........................
ارام که می شویم.. هیچ طوفانی از جنس باد و خاک و آب و آتش نمی لرزاند ما را... ضرورتی ندارد ریشه مان را محکم تر در خاک فرو کنیم... کافیست گاهی به سازهای زندگی برقصیم..