*elnaz* *
می روم و می نشینم کنج پشت بام... زل می زنم به اسمان و سوسوی ستاره هایش. زانوهایم را محکم بغل می کنم، تو نیستی و امشب حتی خیالت را هم به سراغ من نفرستاده ای... ستاره ها را می بلعم مبادا ستاره ای بی خبر خاموش شود.