باران می اید.....باران تمام می شود...اما هنوز من خیس ماندم....تو می ایی.تو می روی...اما هنوز من..من..لا به لای همیشه همین چند سطر پیدایت می کنم...غیب نمی گویم....همیشه قبل از اینکه دیده باشی عطر یاس را حس می کنم.......................................
#صفر#شنبه #با #خدامی #رویم #کافه؛وقتي با خدا مينشينم براي هات چاكلت ،دلشوره ام نيست و به جاي يك فنجان يك كاسه پر ميكنم از معجون، نگران افاده ي خدا هم براي قاشق دهني ام نيستم،ظرف زيادي هم كثيف نميكنيم، تا تهش رو هم ميخوريم. .....ادامه دارد.......
فندک ماشین را روشن می کنی کمی اسپند از جعبه کوچکی در داشپورت بر میداری دانه های اسپند را دور سرم می چرخانی و زیر لب ورد َم می خوانی و دودش را بطرفم فوت میکنی چرا لبهایت وقت فوت کردن ، هوای بینمان را می بوسید..ندانستم.
یه کوه یخ شدمو....قطره قطره اب شدم....نیومده رو سر زندگیت خراب شدم...باید نگفته بمونه...نگفته ها اما...من انتخاب نکردم من انتخاب شدم.................................................