باران می اید.....باران تمام می شود...اما هنوز من خیس ماندم....تو می ایی.تو می روی...اما هنوز من..من..لا به لای همیشه همین چند سطر پیدایت می کنم...غیب نمی گویم....همیشه قبل از اینکه دیده باشی عطر یاس را حس می کنم.......................................
دلت را بتكان... غصه هايت كه ريخت تو هم همه را فراموش كن... دلت را بتكان... اشتباه هايت وقتى افتاد روى زمين... بگذار همانجا بمانند... ... ... ... فقط از لابه لاى اشتباه هايت يك تجربه را بيرون بكش... قاب كن و بزن به ديوار دلت...دلت را محكم تر اگر بتكانى... > تمام كينه هايت هم مى ريزند... > و تمام آن غم هاى بزرگ... > و همه حسرت ها و آرزوهايت... > باز هم محكم تر از قبل بتكان... > تا اينبار همه آن عشق هاى بچه گربه اى هم بيفتند.... > حالا آرام تر ، آرام تر بتكان... > تا خاطره هايت نيفتند... > تلخ يا شيرين چه تفاوتى مى كند...؟ > خاطره خاطره است... > بايد باشد ، بايد بماند... > كافى ست...؟ > نه هنوز دلت خاك دارد... > يك تكان ديگر بس است... > تكاندى...؟ > حالا دلت را ببين... > چقدر تميز شد... دلت سبك شد...؟ > حالا اين دل جاى "او" ست... > دعوتش كن... > اين دل مال "او" ست... > همه چيز ريخت از دلت ، همه چيز افتاد.. > و حالا... > و حالا تو ماندى و يك دل... > يك دل و يك قاب تجربه... > يك قاب تجربه و مشتى خاطره... > مشتى خاطره و يك "او"... > خانه تكانى دلت مبارك
دلخــــور که میشَـوم , بغـض میــکنم می آیم پشـت صفحـه ی مانیتــورم کامنـت مینویسـم ُصورتک میگــذارم صورتکی که میخنـدد و پشتـش قایم میشــوم که فکـــر کنی میخنــدمو بخنـــدی...اشکهایم میـــــــآیند و من مدام با صورتک مجازی ام میخندم .......................