payam65
من و تــــــــو برای رسیدن به هم، هیچ چیز کم نداریم ،به غیر از یک معجزه ...!!!
payam65
بيتاب ترين اشكم در چشم تو زنداني
چون آينه سرگردان در قاب پريشاني
زخمي كه به دل دارم از خنجر تنهائيست
محكوميت عشق است بر صفحه ي پيشاني
تبعيدي تقديـرم بيزارم از ايــن دنيا
بگذار كه بگريزم از اين همه ويراني
باران غم است و من اشك است و من و دامن
دستان تو چتر من در اين شب باراني
امروز كه مي آيي از هُرم نفسهايت
آبستن بـارانـم چــون ابــــر زمستاني
يك شاخه گل و اين شعر دارايي من اين است
تقديم به چشمانت در مصرع پاياني
payam65
اگه ميدونستي قطره بارون وقت دور شدن از ابرا چه حسي داشت، اگه ميدونستي يه بندر وقت رفتن كشتيها چه تنها ميشه ، اگه ميدونستي درخت كاج وقت پر كشيدن پرندهها چه غمگين ميشه اگه ميدونستي رفتنت چه آتيشي به جونم كشيد اون وقت اين قدر راحت نميگفتي : خداحافظ
payam65
هيچ چيز سخت تر از انتظار نيست ، آن هم انتظار لحظه اي که يک آشنا صدايت کند و به تو بفهماند که دوستت دارد اما هر چقدر که انتظار هم سخت باشد به آن لحظه زيبا مي ارزد ، پس انتظار مي کشم تا آن لحظه زيبا نصيبم شود
payam65
داشتم اشك هايم را روي نامه اي عاشقانه با قطره چكان جعل مي كردم خاطرم آمد شايد دلتنگ خنده هايم باشي
ببخش اگر اين روز ها عشق با گريستن اثبات مي شود
payam65
دوباره تکرار داستان همیشگی
...!!!نبود تو و انتظار من
!!!امروز را هم دوباره دنبالت می گردم...مثل همه... روزهای نبودت
...!امروز هم سراغت را از تمام برگ ها می گیرم
!!!شاید برگی را از قلم انداخته باشم
payam65
خيال ميکردم عشق عروسکي است که ميتوان با آن بازي کرد ولي افسوس اکنون که معني عشق را درک کرده ام فهميده ام که خود عروسکي هستم بازيچه دست سرنوشت
payam65
حرفهای ما هنوز ناتمام
تا نگاه میکنی وقت رفتن است
باز هم همان حکایت همیشگی
پیش از آنکه باخبر شوی
لحظه عزیمت تو ناگزیر میشود
آی ،ای دریغ و حسرت همیشگی
ناگهان چقدر زود دیر میشود
payam65
در بیکرانه زندگی دو چیز افسونم کرد ، آبی آسمان که می بینم و میدانم نیست و خدایی که نمی بینم و میدانم که هست.. ( دکتر علی شریعتی )
.