reza
کوله بارم بر دوش، سفری باید رفت،
سفری بی همراه،
گم شدن تا ته تنهایی محض،
یار تنهایی من با من گفت:
هر کجا لرزیدی،
از سفرترسیدی،
تو بگو، از ته دل
من خدا را دارم...
reza
روبروی بهشت نشسته ام
و جهنمی از دلتنگی با من است
تا پل دستانت
فرسنگها فاصله دارم
بی تابم وخسته
نسیم صبحگاهی همیشگی گونه خیسم را مچاله می کند
بهشت کم کم روشن می شود
سایه ها و سنگها یادت هست؟
آرامش را از یاد برده ام دراین جهنم هیاهو
می آیی آیا؟؟
قایقبان منتظر ماست گویی
تا بهشت آن سوی آب
تنها چند بوسه
و دقیقه ای آغوش گرم تو
راهست
تا تو
اما ... ؟
reza
من دلم برای آن شب قشنگ
من دلم برای جاده ای که عاشقانه بود
آن سیاهی و
سکوت
چشمک ستاره های دور
من دلم برای او گرفته است...
reza
کلاغ در همه ی زبانها می پرد
مار در همه ی دنیا می گزد
و قورباغه اگر نخواند
زنده نیست
قورباغه نیست
فقط ماییم
در سرزمینی کوچک
که مارمان گزیده است
کلاغمان پریده است
و قورباغه هایمان ابوعطا می خوانند
هومن هویدا
reza
سهراب : گفتی چشمها را باید شست ! شستم ولی…..
گفتی جور دیگر باید دید! دیدم ولی…..
گفتی زبر باران باید رفت رفتم ولی….. او نه چشم های خیس و شسته ام را نه نگاه دیگرم را هیچکدام را ندید فقط در زیر باران با طعنه ای خندید و گفت :
دیوانه باران زده
reza
مردها مثل الکل هستند دیربجنبی همه شان میپرند .......ستاد یادآوری فرصت هابه بانوان
reza
دندانپزشک آخرین دندانِ گرگ را کشید!
نگاهی به صورت گرگ انداخت و پوزخندی زد...!
گرگ زیر لب گفت:
بخند...
اینست عاقبتِ گرگی که ......
عاشق گوسفندی شده باشد...!
reza
لطافت و سرسختی را به روش آب بیاموزید
دو قطره آب كه به هم نزديك شوند، تشكيل يك قطره بزرگتر ميدهند...
اما دوتكه سنگ هيچگاه با هم يكی نمی شوند !
پس هر چه سخت تر و قالبی تر باشيم،
فهم ديگران برايمان مشكل تر، و در نتيجه
امکان بزرگتر شدنمان نيز كاهش می یابد...
آب در عين نرمی و لطافت در مقايسه با سنگ،
به مراتب سر سخت تر، و در رسيدن به هدف خود
لجوجتر و مصمم تر است.
سنگ، پشت اولين مانع جدی می ايستد.
اما آب.... راه خود را به سمت دريا می يابد.
در زندگی، معنای واقعی
سرسختی، استواری و مصمم بودن را،
در دل نرمی و گذشت بايد جستجو كرد.
گاهی لازم است كوتاه بيايی...
گاهی نمیتوان بخشید و گذشت...اما می توان چشمان را بست
و عبور کرد
گاهی مجبور می شوی نادیده بگیری...
گاهی نگاهت را به سمت ديگر بدوزي که نبینی....
ولی با آگاهی و شناخت
درنهایت بخشیدن را خواهی آموخت
reza
هیچ وقت با کسی بیشتر از جنبه اش شوخی نکن حرمت ها شکسته میشه هیچ وقت به کسی بیشتر از جنبه اش محبت نکن تبدیل به وظیفه میشه .
reza
آهاي ... دخترك برگشت ،
چه بزرگ شده بود . پس كبريتهايت كو ؟
پوزخندي زد.گونه اش آتش بود سرخ، زرد.
ميخواهم امشب با كبريتهاي تو شهر را به آتش بكشم!
دخترك نگاهي انداخت تنم لرزيد...
كبريتهايم را نخريدند سالهاست تـــــــــــَـــــــن مي فروشم ......
ميخري؟