reza
وای خدا تنهایی چه درد بدیه
دارم میترکم
reza
وای بچها همه رفتن مسافرت
فردا من خودم تنها باید سیزده و بدر کنم
به همتون خوش بگذره من که فردام مهمون همین پاتوقم
هر کی بود پیام بده با هم باشم
reza
بچه ها اونی که دو.سش دارم
میمیرم واسش
زنگ میزنم بهش جوابم و نمیده
عیبی نداره
باشه
اینم حکایت دل تنهای منه
reza
رویاهامان گاهی دست یافتنی
وگاهی در بستر نابودی
گاهی در اوج
گاهی با موج
گاه راه میروی تا برسی
گاهی میروی تا رفته باشی
وباز نمانی
امروز هم راه نیمه را نرفته ایم
reza
چگونه آسمان شوم
که پای لحظه ها ی من
به خاک سرد وبی رمق
هزار بار
بسته شد
ودر تلاطم زمین
درون خاک بی کسی
به گورها نشسته شد
چگونه آسمان شوم
reza
چه خوش خیال بودم….
که همیشه فکر می کردم در قلب تو محکومم…….
به حبس ابد!!
به یکباره جا خوردم…..
وقتی زندانبان به یکباره بر سرم فریاد زد….
……هی…
تو….
آزادی!….
و صدای گام های غریبه ای که به سلول من می آمد…..!!!
reza
همه چیز را بلد شده ام
خیابانها, کوچه ها...
حتی رنگهای چراغ قرمز را
اما هنوز هم گم میشوم
آدم ها را بلد نیستم...
reza
ﮔﺎﻫﯽ ﺩﻟﺖ ﻣﯿﺨﻮﺍﺩ ﻫﻤﻪ ﺑﻐﻀﺎﺕ ﺍﺯ ﺗﻮ ﻧﮕﺎﻫﺖ ﺧﻮﻧﺪﻩ ﺑﺸﻪ ﮐﻪ ﺟﺴﺎﺭﺕ ﮔﻔﺘﻦ ﮐﻠﻤﻪ ﻫﺎﺭﻭ ﻧﺪﺍﺭﯼ
ﺍﻣﺎ ﯾﻪ ﻧﮕﺎﻩ ﮔﻨﮓ ﺗﺤﻮﯾﻞ ﻣﯿﮕﯿﺮﯼ ﻭ ﯾﻪ ﺟﻤﻠﻪ ﻣﺜﻠﻪ:ﭼﯿﺰﯼ ﺷﺪﻩ؟؟؟!
ﺍﻭﻧﺠﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﻐﻀﺘﻮ ﺑﺎ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺳﮑﻮﺗﺖ ﺳﺮ ﻣﯿﮑﺸﯽ ﻭ ﺑﺎ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﻣﯿﮕﯽ:
ﻧﻪ ﻫﯿﭽﯽ...!*
reza
پروردگارا
هیچ قدرتی نمیتواند در بستهی تو را بگشاید
و
هیچ قهرمانی نمیتواند دری را که تو گشادی ببندد…
این امید من و بخشش تو
خوش اومدی رضا
1392/04/3 - 18:23