یافتن پست: #اتاق

tala
tala
یا امام رضا...!! به شیشه های اتاقم دوباره "ها" کردم...
و از نوشتن اسمت بر آن حیا کردم...
به روی شیشه کشیدم شبیه یک گنبد...
به پای شیشه نشستم رضا رضا کردم ...
7 دیدگاه  •   •   •  1394/11/11 - 17:32 توسط Mobile
+4
tala
tala
از تو چه پنهان که چند وقت است اتاق کوچک دلم مه آلود است.... دلتنگم!!!
دیدگاه  •   •   •  1394/11/10 - 19:27 توسط Mobile
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
یه سلامی هم بکنیم به اون پدر و مادری که سرزده بدون در زدن يهويي می پرن تو اتاق آدم...









سلام گروه ضربت !
دیدگاه  •   •   •  1394/11/8 - 16:55
نسیم(✿◠‿◠)
نسیم(✿◠‿◠)

آمدم سر بزنم شعر بخوانم بروم...!
آنقدر دلزده هستم كه نمانم بروم...

به همين كوچه و اين خانه و ديوار اتاق
و به آيينه سلامى برسانم بروم...!!

آخرين بار به لبهات كمى زل بزنم
به دلم طعم لبت را بچشانم بروم...!

يك كمى خاطره جا مانده كه بردارم و بعد
تن رنجور خودم را بكشانم بروم...

بغض هم واسطه شد خواست دلت را ببرد
تو خريدار نشو، زود برانم بروم...


باز باران زده در گوشه ى چشمم، بايد
اشك... در دفتر شعرم بچكانم بروم.....
دیدگاه  •   •   •  1394/11/8 - 16:36
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
رفتم کلی پول دادم مونوپد خریدم :)
البته نه واسه سلفی گرفتن :|
.
.
.
.
.
.
.
.
.
بخاطر اینکه شبا لامپ اتاقم رو باهاش خاموش کنم
دیدگاه  •   •   •  1394/11/1 - 17:18
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
روش تربیتی مادرم به این شکل بود که مثلأ داشتم آشغال میریختم تو اتاق میگفت :داری آشغال میریزی؟ میگفتم: نریزم؟ میگفت: میخوای بریزی بریز ولی بعدش جرت میدم
2 دیدگاه  •   •   •  1394/10/30 - 16:44
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
هی شدم تو یه اتاق حبس
ساعت یک و یازده صبح
شانس در دلو باز کرد
جاری شدم چون نشونه میبینم
اگه اینم دروغ باشه که په من یه حیوونه فریکم
توقع دارم که توقع ساختیم توقع رفت همشو باختیم , باختیم
از کجا شروع شد صحبت عشقیمون
خدا کجاستو معلمت کی بود
چطور زهر شده مسکنه دیروز
عذابه وجدان یا مطئنه بی روح
امیدوارم به امیدواری
دله شکست کی الان حقه
نمیخوام نمیخوام نمیخوام
این استرس همین جنگو قطع شه
حسم به تو تعریف نشدنی
حست به من چی چند تا خطه
به خودم شک کردم نکنه از خودت مطمئنی
تغییری یا تخریبی که صدم به صدمه کشنده ای
عاشقی نکردم از رو مجبوری نبود دستوری
دستو دلم چونکه دو دره نیست
آخر تجربه منو به بن بست کشید
اما عاشقت بودم که تظاهر کردم
عاشقتم من میگم چی بنویسه قضا و قدر راجب من
مرز حماقتو عشق مرز تباه شدن و پا گرفتن
کی میشه مثه کی کم آوردم نه تازه بهتر
میشد وایستاد بحث کرد
ولی درو کوبید بستش
پشت درو قفل کرد بعد
صدا زیاد موزیک پخشه
نمیدونه چی میخواد ازم خودشم دیوونست
چند ساله نمیدونم کی بودم ولی این رابطه بیهودست
حرفامو زودتر میگم دوستیا رووش منفین
خنده ها پوزخند میشن مثه شبو روز فرق میکردن
همه حرفامو خوب بد میفهمه ته صدات توش تردیدست
من فقط دنباله یه رابطم که هر جور باشه توش تضمینم
خوب بودش
دیدگاه  •   •   •  1394/08/16 - 20:09
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
روضــه داشتیم .خوابیده بودم بیدار شدم دیدم گشنمه
رفتم آشپزخونه; دیدم پام رفت تو سینی حلوا
کف آشپزخونه پر از حلوا نذری
دیدم گند زدم یه پایی رفتم تو اتاق پامو تمیز کنم
یهویی دیدم صدای جیغ میاد ..گفتم گندش در اومد
رفتم نگاه کردم دیدم همه میزنن تو سرشون جیغ میزنن
چند نفر غش کردن که حضرت پاشو گذاشته تو سینی
او حلوا رو با بقیه حلواها قاطی کردن همه همسایه ها جمع شدن که یه ذره ببرن
شب بابام میگفت حلوا بخور بدبخت شفا بگیری
جای پای حضرته!!!!!!!!!!!!!
دیدگاه  •   •   •  1394/06/27 - 11:46
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
حس خوب ینی ❤

شب باشه و یهویی از خواب بیدار شی ببینی تا عشقت از سر کار بیاد ❤خواب موندی

پاشی یه سری بکشی به بیرون ❤اتاق ببینی عشقت رو مبل داره فیلم میبینه تا تورو

بیدار نکنه بری یهویی بپری بغلشو محکممم بغلش❤ کنی بگه خانومم دلم برات تنگ شده

بود بعد مثل دیوونه ها بوست کنه و سرتو❤ بزاره رو سینشو دستاشو محکم دورت حلقه کنه

بعد همونجا خوابتون ببره❤
این چیزای کوچیک واسه بعضیا یه دنیاس...❤.
دیدگاه  •   •   •  1394/05/5 - 17:09
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
یه بار عاشق شده بودم و شکست عشقی بدی خورده بودم!

واسه همین رفتم تو اتاق و درو رو خودم بستم…

بعد از یه ساعت صدام کردن که بیا شام بخور داره سرد میشه !

گفتم: من دیگه هیچی نمیخورم ، میخوام بمیــــــــرم

گفتن : شام ماکارونیه ، ته دیگ سیب زمینی هم داره که دوس داری

یعنی اونو بیشتر از ماکارونی دوست داشتی؟!

نامردا نقطه ضعفِ منو پیدا کرده بودن ..!
دیدگاه  •   •   •  1394/03/28 - 17:35
+2
صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 پست بیشتر

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ