یافتن پست: #اتاق

saman
saman
در CARLO
آورده اند شیخ به همراه تنی چند از مریدان عازم بلاد کُفر گشته و به هتلی دخول کردند. به محض جلوس در اتاق، همی برق ها برفت و شیخ و مریدانش جملگی اندر کف برق بودندی , تا آنکه م[!] تلفنی در آن حوالی بیافت و با هزار بدبختی داخلی مورد نظر را شماره گیری نموده، لکن نتوانست منظور خود را بر هتل دار تفهیم نماید. مریدان یک به یک گوشی در دست گرفته و هرچه زور زدند تا منظور خویش تفهیم نمایند نشد که نشد !!!

از قضا شیخ رو بر ایشان کرده و فرمودند: Animal ها، تلفن را بر من همی عرضه دارید تا شما را کار یاد دهم.

شیخ چونان که گوشی در دست گرفتند با لهجه ای بسیار شیوا و فصیح عرض کردند:

" Edison Dead In This Hotel " !!!

و چون چشم بر هم زدنی برقها بیامد ... !!!

آورده اند که مریدان دو به دو سرهای خویش را بر یکدیگر کوبیده و خشتکهای خویش جر همی بدادندی و سپس در گروه های سه تایی عازم خیابان های بی روح شهر پاتایا گشتند, بلکه اندکی آرام گیرند.
دیدگاه  •   •   •  1392/04/16 - 16:09
+6
M 0 R i c A R L0
M 0 R i c A R L0
در CARLO
چه فرقی دارد

پُشت پنجره اتاقت باشی

یا در خیابانهای شهر در حال قدم زدن

وقتی که آرزوهایت

در حبس باشند...
دیدگاه  •   •   •  1392/04/14 - 01:40
+5
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
ﻫﯿﭻﻭﻗﺖ ﺑﺎ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﻧﺪﺍﯼ :
" ﺑﯿﺎ نهار ﺣﺎﺿﺮﻩ "
ﺍﺯ ﺍﺗﺎﻗﺖ ﺑﯿﺮﻭﻥ نرو ، ﺍﯾﻦ ﯾﻪ ﺗله استﻭﺍﺳﻪ ی :
ادامه پخت غذا
درست كردن سالاد
انداختن سفره
چیدن ظروف
كشیدن غذا
و صدا كردن پدر و سایر برادر خواهرا:|
دیدگاه  •   •   •  1392/04/13 - 21:51
+3
M 0 R i c A R L0
M 0 R i c A R L0
در CARLO
چند وقت پیش یه شب ، داشتم میخوابیدم که یهو یه پشه اومد صاف نشست
نوک دماغم !
یه نیگا بهش انداختمو گفتم : سلام
گفت : علیک ..
گفتم : چیه؟
گفت: میخوام نیشت بزنم
گفتم : بیخیال ... این دفه رو کوتا بیا
گفت: تو بمیری راه نداره . گشنمه .
گفتم : الان میتونم با مشتم لهت کنم .
گفت : خودتم میدونی که تا بیای بزنی جا خالی دادمو مشتت میخوره وسط دماغت !
...
به نظر حرفش منطقی میومد !
گفتم : خیلی پستی
..ی دفه آهی بلند از ته دلش کشید و ساکت شد ...
گفتم چی شد؟؟
گفت : حاضری ؟
گفتم: تا جوابمو ندی نمیذارم بزنی ...
وقتی اصرارمو دید . دستمو گرفت و گفت : دنبالم بیا
گفتم کجا؟؟؟
گفت: مگه نمیخای جواب سوالتو بدونی ؟پس هیچ نگوو و دنبالم بیا
...ازجام بلند شدم و باهمدیگه راه افتادیم و رفتیم رفتیم و بازهم رفتیم...
گفت: هنوزم اصرار داری بدونی یا همینجا کارو تموم کنم ؟؟
گفتم : اینهمه راه اومدم تا جواب سوالمو بگیرم ... بریم
یهو یه لبخند زد و با دست زد به پشتم و گفت: این پشتکارته که
منو کشته !
راستش از شما چه پنهون ،یه جورایی ازش خوشم اومده بود .
به این فکر میکردم که اونقدا هم بچه بدی نیس !
تو این(باقیش تو دیدگاه)
1 دیدگاه  •   •   •  1392/04/12 - 23:50
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
بعضیا یه ژنی دارن که باعث میشه دری که باز میکنن نبندن ،
مثلا در اتاق ، کشو ، کمد ، شامپو ، خمیر ریش ، خمیر دندون ...
4 دیدگاه  •   •   •  1392/04/12 - 17:59
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
پزشکی قانونی میگفت:یخ زده…
مگر امکانش بود!؟
تیتر روزنامه فردا این بود:
در گرمای داخل اتاقش…خیره به نقطه
ای…جوانی یخ زد…!!!
دیدگاه  •   •   •  1392/04/11 - 19:19
+5
مهسا
مهسا
لـــعنت بر هر چی اس تو دنیـــــا {-15-}

چرا من باید از اینقـــــد دور باشه آخـــــه......
{-40-}
دیدگاه  •   •   •  1392/04/11 - 18:58
+6
sasan pool
sasan pool
میخوام یه زن بگیرم اسمش ستاره باشه


بعدسرش هووبیارم اونم اسمش ستاره باشه


بعدیه گوشه اتاق باخیال راحت بشینم تخمه بشکنم


وجنگ ستارگان وتماشا کنم
دیدگاه  •   •   •  1392/04/10 - 21:56
+3
roya
roya
در CARLO
بعضیا یه ژنی دارن که باعث میشه دری که باز میکنن نبندن ،
مثلا در اتاق ، کشو ، کمد ، شامپو ، خمیر ریش ، خمیر دندون ...
اینا رو اعصابن
1 دیدگاه  •   •   •  1392/04/10 - 11:30
+6
مهسا
مهسا
چند وقت پیش حس کمبود محبت داشتم

رفتم ی کم بتادین تو دستم ریختم و اومدم جلو مامانم
سرفه کردم گفتم وای خون دارم خون بالا میارم !
مامانم زد تو سرم گفت از بسکه میری
تو اون اینترنت بی صاحاب
برو توالت فرشامو کثیف کردی ..
بابام که داشت اخبار نیگا می کرد
خواهر کوچیکم هم داشت از خوشحالی
بالا پایین می پرید و میگفت آخ جون اگه بمیری
اتاقت مال من می شه !
{-15-}
دیدگاه  •   •   •  1392/04/9 - 23:53
+7

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ