یافتن پست: #اتاق

M 0 R i c A R L0
M 0 R i c A R L0
اعتراف ميکنم پسر داييم که کوچيک بود رو ميبردم تو اتاق بعد ميشتم جلوش دعواش ميکردم تا ميومد گريه کنه ميخنديدم اونم ميخنديد حالا هي اينکارو تکرار ميکردم
آخرش خنده جواب نميداد و ميزد زير گريه
دیدگاه  •   •   •  1390/11/30 - 14:43
+4
M 0 R i c A R L0
M 0 R i c A R L0
اومدم خونه
پدربزرگم تا منو دید گفت : بالاخره یاد گرفتم sms بدم
گفتم: جدی میگی؟! عمرن اگه یاد گرفته باشی!
اینو گفتم و رفتم تو اتاقم
چند ثانیه بعد یه مسـیج با این مـضمون از طرف پدربزرگم اومد:
گـه نـخور...!!!
دیدگاه  •   •   •  1390/11/30 - 14:32
+2
aB'Bas S
aB'Bas S
در Romantic
....
يك...
دو....
سه....
چندين و چند
...هر چقدر مي شمارم خوابم نمي برد
من اين ستاره هاي خيالي را
كه از سقف اتاقم
تا بينهايت خاطرات تو جاري است
....
يادش بخير
وقتي بودي
نيازي به شمردن ستاره ها نبود
اصلا يادم نيست
ستاره اي بود يا نبود
هر چه بود شيرين بود
حتي بي خوابي بدون شمردن ستاره ها.
دیدگاه  •   •   •  1390/11/29 - 22:51
+1
مهسا
مهسا
یارو گیتار الکتریک تو اتاقم دیده میگه تو هم شیطان پرست شدی؟؟ مملکته داریم؟{-34-}
دیدگاه  •   •   •  1390/11/29 - 02:34
+6
مهسا
مهسا
داشتم پروژه دانشگاه رو درست میکردم ... بابام اومد تو اتاقم میگه : این چیه؟ میگم:یه قطعه الکتریکی میگه: کارش چیه؟ میگم:توضیحش سخته زرت گذاشت زیر گوشم و گفت : فکر کردی اون موقع که 3 سالت بود و میپرسیدی بابا من چطور درست شدم توضیحش آسون بود{-18-}{-18-}
دیدگاه  •   •   •  1390/11/29 - 01:48
+6
parnian
parnian
یکی از استفاده‌های اصلی موبایل، استفاده از نور ال سی دیش ـ برای طی مسیر اتاق تا یخچال ـ بدون خوردن به در و دیواره!
دیدگاه  •   •   •  1390/11/26 - 15:55
+1
مهسا
مهسا
دقت کردین تو فیلمای ایرانی هیشه شبا زن و مرد با هم دعوا میکنن تا مرد رو مبل بخوابه و زنه تو اتاق . . . خُب مگه مجبورین فیلمای خانوادگی بسازین؟!؟! ... ... ... ... بعد با همین وضع زنه چند وقته بعد اوق میزنه :)) فکر کنم گرد افشانی میکنن والا با این فیلماشون..{-20-}
دیدگاه  •   •   •  1390/11/22 - 20:14
+4
مهسا
مهسا
واقعیت را جا میگذاریم،


هر روز صبح، پشت در اتاق گریم . .


از بس که آدم ها واقعی بودنمان را دوست ندارند...
دیدگاه  •   •   •  1390/11/21 - 20:33
+5
sasan pool
sasan pool
خب به دلیل طولانی بودن داستان داستان را در قسمت دیدگاه میزارم.
1 دیدگاه  •   •   •  1390/11/20 - 13:19
+2
mina_z
mina_z
روزی سوسن (همسر شیخ) به اتاق اعتکاف شیخ وارد شدند و شیخ را خونین و مالین در حال ناله دیدند. شیخ در همان حال با زاری فرمودند: صد دفعه گفتم شبهای معراج این پنکه سقفی لعنتی رو روشن نکنین
دیدگاه  •   •   •  1390/11/19 - 23:23
+8

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ