یافتن پست: #اعتراف

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
اعتراف میکنم::
یه روز داخل مترو صندلیم رو به یک پیرزن دادم
در حقم دعا کرد و گفت:
جوان دعا میکنم پیر شی اما هیچ وقت نوبتی نشی!!
سوال کردم حاج خانم نوبتی دیگه چیه ؟؟
گفت فردا که از کار افتاده شدی و قدرت انجام کارهای عادی روزانت رو نداشتی
بین بچه هات به خاطر نگهداریت دعوا نشه که امروز نوبت من نیست. من نگهش نمی دارم، نوبت توست.

امیدوارم هیچ کدوم ما هیچ وقت نوبتی نشیم!!
دیدگاه  •   •   •  1394/11/1 - 20:57
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
اعتراف میکنم وقتی کلاس پنجم بودم بچه ارومی هم بودما اما نمیدونم چرا بهم نمره انظبات (انزبات انظباط انذبات ) 17 دادم واس منم که افت کلاس داشتم میخواستم با عرق نعنا خودکشی کنم ی شیشه عرق نعنا خوردم
.
.
.
.
.
.
.
همدردی پذیرفته میشود
دیدگاه  •   •   •  1394/11/1 - 20:49
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
اعتراف می کنم من تا یازده سالگیم فکر می کردم لندن یه کشوره=/
تازه فکر می کردم برج ایفل هم توی لندنه=/
یادمه یه بارم یه نفر میخواست قانعم کنه که لندن یه شهره و پایتخت انگلستانه من بهش میگفتم دروغ نگو پایتخت انگلستان که منچستر یونایتده!!!!
ینی جغرافیام در حد صفر بوده هاااااااا....من نمی دونم چه جوری تونستم دوره ی ابتدایی رو تموم کنم و نیوفتم=!
دیدگاه  •   •   •  1394/11/1 - 20:45
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
اعتراف میکنم بچه بودم شجریان میذاشتم یه چاقو میگرفتم دستم رو آهنگش حرکات موزون انجام میدادم

وقتی هم که شروع میکرد به خوندن خاموشش میکردم...
دیدگاه  •   •   •  1394/11/1 - 20:38
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
اعتراف میکنم انقد دوس دارم به خودم بزنگم
بعد بگم الووو
بعد خودم بگم قربون الو گفتنت برم
بعدم خجالت بکشم قطع کنم گوشیو:$
.
.
.
چن دفعم امتحان کردم ولی همش اشغاله<img src=(" title=":((" />(
نگرانم نمیدونم دارم با کی میحرفم
نکنه دارم خیانت میکنم<img src=(" title=":((" />(
دیدگاه  •   •   •  1394/11/1 - 20:36
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
اعتراف میکنم اون وقتا که چهار پنج سالم بود مادربزرگ خدا بیامرزم سرطان داشت همیشه خونشون بودیم(من و دخترخالم که یکسال بزرگتره)بعد این دخی خاله ما میگفت بریم مسابقه دو بدیم منم نمیدونستم دو یعنی دویدن هی میگفتم اول مسابقه یک بدیم!دختر خالمم میگفت باشه اول مسابقه دو بدیم
دیدگاه  •   •   •  1394/11/1 - 20:34
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
اعتراف میکنم یبار که کوچیک بودم و رفته بودیم مسافرت مامان و بابام از ماشین پیاده شدن و بعد که سوار شدن گفتن محل مین گذاری شده بود(در خانواده ی ما کنایه از دستشویی بزرگه!)
یعنی زمینش قابل نشستن نبود میخواستیم از اونجا بریم یه جای دیگه ولی من
خون گریه می کردم که به منم نشون بدیییین!!!
دیدگاه  •   •   •  1394/08/19 - 12:21
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
اعتراف میکنیم دقتی که من تو پیدا کردن شیرینیو آجیل داشتم
.
.
.
.

پوآرو تو صحنه جرم نداشت (حالا کتکای بعدش بماند)
دیدگاه  •   •   •  1394/08/19 - 12:11
+2
alireza
alireza
زدست لاین و وایبر هر دو فریاد....
که مارو بد رقم کردند معتاد:(
5 دیدگاه  •   •   •  1393/10/18 - 22:16
+7
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
اعتراف میکنم زمانی که بچه بودم فکر میکردم مرغ ها هنگام خوردن آب دارن خدا رو شکر میکنن
نگو که میخوان آب بره پایین.
دیدگاه  •   •   •  1393/09/21 - 20:01
صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 پست بیشتر

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ