یافتن پست: #تمام

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
زحمت دارد . . .
آدم بودن را میگویم!
.
این را میشود از مترسک ها آموخت ..
.
.
آن ها تمام عمر می ایستند ،

تا آدم حسابشان کنند !
دیدگاه  •   •   •  1392/04/15 - 20:01
+1
saqar
saqar
در CARLO
“ﭘﺸﺖِ ﺳﺮﻡ ﺣﺮﻑ ﺯﯾﺎﺩﻩ ؟ ﺑﻪ ﺩﺭﺭﺭﺭﺭﺭﺭﺭﺭﺭﮎ ! ﺍﯾﻨﺎ ﻫﻤﻮﻥ ﺁﻭﯾﺰﻭﻧﺎﯼ ﺩﯾﺮﻭﺯﻥ ﮐﻪ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺩُﻡ ﺩﺭﺁﻭﺭﺩﻥ :-))) ﻣﻬﻢ ﻧﯿﺲ ﮐﻪ ﭘﺸﺖِ ﺳﺮﻡ ﭼﻘﺪ ﺣﺮﻑ ﺑﺰﻧﻦ ! ﺳﮕﺎ ﺑﻪ ﮐﺴﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻧﻤﯿﺸﻨﺎﺳﻦ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻭﺍﻕ ﻭﺍﻕ ﻣﯿﮑﻨﻦ ... ! ﺭﺍﺳﺘﯽ ! ﺗﻤﺎﻡِ ﺯﻧﺪﮔﯿﻤﻮ ﻣﯿﺪﻡ ﮐﻪ ﺑﺮﮔﺮﺩﯼ... ﻭﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﺑﺮﮔﺸﺘﯽ ﺑﮕﻢ: ﺩﯾﮕﻪ ﻧﻤﯿﺨﻮﺍﻣﺖ...ﮔﻤﺸﻮ...”
دیدگاه  •   •   •  1392/04/15 - 19:50
+4
Mohammad Mahdi
Mohammad Mahdi
گاهی دلت از کسایی میگیره که فکر می کردی با تمام آدمهای کنارت فرق دارن ! خودشون … دنیاشون … زندگیشون … و بعد بفهمی که دنیایی ندارن که بخوان به خاطرش زندگی کنن ، این آدما وجودشون توی ذهنتم زیادیه چه برسه توو زندگیت !!!
دیدگاه  •   •   •  1392/04/15 - 16:52
+8
sara
sara
عمیق ترین درد زندگی مردن نیست ، بلکه ناتمام ماندن قشنگترین داستان زندگی است که مجبور میشی آخرش را با جدایی به سرانجام برسانی
دیدگاه  •   •   •  1392/04/15 - 12:07
+7
saman
saman
در CARLO
مبلغ اسلامی بود . در یکی از مراکز اسلامی لندن. عمرش را گذاشته بود روی این کار ، تعریف می کرد که یک روز سوار تاکسی می شود و کرایه را می پردازد . راننده بقیه پول را که برمی گرداند . 20 سنت اضافه تر می دهد .
می گفت :چند دقیقه ای با خودم کلنجار رفتم که بیست سنت اضافه را برگردانم یا نه . آخر سر بر خودم پیروز شدم و بیست سنت را پس دادم و گفتم آقا این را زیاد دادی ...
گذشت و به مقصد رسیدیم . موقع پیاده شدن راننده سرش را بیرون آوردو گفت آقا از شما ممنونم . پرسیدم بابت چی ؟
گفت :می خواستم فردا بیایم مرکز شما و مسلمان شوم اما هنوز کمی مردد بودم . وقتی دیدم سوار ماشینم شدید خواستم شما را امتحان کنم . با خودم شرط کردم اگر بیست سنت را پس دادید بیایم . فردا خدمت می رسیم
تعریف می کرد : تمام وجودم دگرگون شد حالی شبیه غش به من دست داد . من مشغول خودم بودم در حالی که داشتم تمام اسلام را به بیست سنت می فروختم .
دیدگاه  •   •   •  1392/04/15 - 11:02
+4
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
غمگین تر از تمام داشته هایم امروز !
غمگین ترین غریبه ی تمام نداشته هایم شده ام !
در کلبه ی تنهایی من چیزی جز انتظار نیست !
دیوار های کلبه ام دیگر واژه های انتظار را خوب می فهمند !
پنجره ی کلبه ام به روح پاییزی عادت کرده
آسمان را گفته ام تا هرگاه پرتوهای عشق را به من تاباندی آفتابی شود
اما سالهاست که آسمان دهکده ام ابریست و می بارد !
دلم گرفته از این همه درد .
از این همه تنهایی و بی کسی
که مانده بر سر راهم
افسوس از این غم نامه که پایانی ندارد
دیدگاه  •   •   •  1392/04/15 - 10:49
+4
saman
saman
در CARLO
زندگی...
زندگی یک آرزوی دور نیست

زندگی یک جست و جوی کور نیست

زیستن در پیله ی پروانه چیست؟!

زندگی کن زندگی افسانه نیست.

گوش کن...!!

دریا صدایت میزند!

هر چه نا پیدا صدایت می زند!

جنگل خاموش میداند تورا.

با صدایی سبز می خواند تورا.

آتشی در جان توست.

قمری تنها پی دستان توست.

پیله ی پروانه از دنیا جداست.

زندگی یک مقصد بی انتهاست.

هیچ جایی انتهای راه نیست!

این تمامش ماجرای زندگیست...!!!
دیدگاه  •   •   •  1392/04/15 - 10:46
+4
saman
saman
در CARLO
کاش دليل اين همه سکوت را مي دانستم
من غرق در سکوتي سردم و تو در خنده هاي گرم چنان مستانه به سر مي بري که دگر هيچ يادي از کسي که ساليان سال تو را عاشقانه مي نگريست و صادقانه دوست داشت نمي کني
آري...
من دگر براي تو تمام شده ام و با رفتنت مرا از پيش تنهاتر کردي شايد تو اکنون خوشبخت باشي کاش مي دانستي که من آرزويي جز شاد بودنت ندارم
کاش...
اما تو رفتي و حتي براي احترام به تمامي روزهايي که در کنارم بودي نگاهي به نشانه عشق نکردي و من دوباره شکستم و اين بار آنقدر خرد شدم که ساده مي گويم
دیدگاه  •   •   •  1392/04/15 - 09:38
+5
mamad-rize
mamad-rize
در CARLO
خدایا!
با نمی خواند.................
صبری که دادی تمام شد!
اما!
دردم باقیست....................!!!!!!
دیدگاه  •   •   •  1392/04/14 - 23:21
+6
parisa
parisa
من محتاج درک شدن نیستم،دردم می آید خر فرض شوم.

دردم می آید آنقدر خوب سر وجدانت کلاه میگذاری،

و هر بار که آزادیم را محدود میکنی،

می گویی من به تو اطمینان دارم اما اجتماع خراب است،

نسل تو هم که اصلا مسئول خرابی هایش نبود.

میدانی ؟ دلم از مادر هایمان می گیرد،

بدبخت هایی بودند، که حتی می ترسیدند باور کنند حقشان پایمال

شده.

خیانت نمیکردند، نه برای اینکه از زندگی راضی بودند،نه، خیانت هم

شهامت میخواست .

نسل تو از مادر هایمان همه چیز را گرفت،جایش النگو داد.

مادرم از خدا میترسد، از لقمه ی حرام میترسد، از همه چیز میترسد،

تو هم که خوب می دانی ترساندن بهترین ابزار کنترل است.

دردم می آید این را هم بخوانی میگویی اغراق است.

ببینم فردا که دختر مردم زیر پاهای گشت ارشاد به جرم موی بازش

کتک می خورد،باز هم همین را میگویی

ببینم آنجا هم اندازه ی درون خانه، غیرت داری ؟؟

دردم می آید که به قول شما تمام زن های اطرافتان خرابند،و آنهایی هم

که نیستند همه فامیل های خودتانند.

مادرت، اگر روزی جرات پیدا کردی ازش بپرس بیچاره سرخ می شود و

جوابش را،باور کن به خودش هم نمی دهد.

دردم می آید.

از این همه
دیدگاه  •   •   •  1392/04/14 - 22:16
+4

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ