یافتن پست: #حلقه

roya
roya
در CARLO
امروز نمی دونم جواب کدوم کار خوبم رو گرفتم !
رفتم صدگرم نخودچی گرفتم، داشتم می خوردم
که یهو دیدم یه پسته توشه !!!!!
باور کنید اشک توی چشمام حلقه زده بود
دیدگاه  •   •   •  1392/04/10 - 12:06
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
در CARLO
پسری که این سر شهر میکوبه میاد دنبال تو،
پسری که بدون ترس ومحکم،همه جا دستاشو دورت حلقه میکنه،
پسری که دستات رو تو چراغ قرمز خیابونا محکم تر میگیره،
پسری که تو بیرون رفتن های دست جمعی ساکت تر از همیشه است،
پسری که وقتی داری حرف می زنی تو صورتت لبخند میزنه،
پسری که موهاتو از جلوی چشات میزنه کنار،
پسری که وقتی تو خودتی قلقلکت میده؛
این پسر نیست،این دیوثه :))
بس که با این و اون بوده حرفه ای شده،گردنشو بزن
زیادی هم احساساتی نشو :)))
3 دیدگاه  •   •   •  1392/04/7 - 15:30
+7
M 0 R i c A R L0
M 0 R i c A R L0
در CARLO
نميگم خيلي زيباست و باز نشر كن
اول بخون بعد قضاوت كن

: از یک عاشق شکست خورده پرسیدم


بزرگ ترین اشتباه؟


گفت عاشق شدن


گفتم بزرگ ترین شکست؟



گفت شکست عشق


گفتم بزرگترین درد؟



گفت از چشم معشوق افتادن


گفتم بزرگترین غصه؟



گفت یک روز چشم های معشوق رو ندیدن


گفتم بزرگترین ماتم؟


گفت در عزای معشوق نشستن


گفتم قشنگ ترین عشق؟


گفت شیرین و فرهاد


گفتم زیبا ترین لحظه؟



گفت در کنار معشوق بودن


گفتم بزرگترین رویا؟



گفت به معشوق رسیدن


پرسیدم بزرگترین ارزوت؟


اشک تو چشماش حلقه زدو با نگاهی سرد گفت:



)) مرگ))
دیدگاه  •   •   •  1392/04/5 - 16:57
+7
binam
binam
داستانی در مورد امیر المومنین علیه السلام


در دیدگاه
1 دیدگاه  •   •   •  1392/03/7 - 15:58
+2
mahkameh
mahkameh
بهترین لحظه ها .....
لحظه هایی که در حلقه کوچک ما
قصه از هر که و هر کجای زمین و زمان بود
قصه عاشقان بود
دیدگاه  •   •   •  1391/01/18 - 22:23
+3
مهسا
مهسا
@ronak اگر خوبان عالم جمع باشند / یقینا نزد من تو بهترینی / اگر از خوبترها

حلقه سازند / تو در آن حلقه میدانم نگینی {-41-}{-35-}{-35-}{-35-}
دیدگاه  •   •   •  1391/01/14 - 18:43
+9
سیاهه ای از آسمان
سیاهه ای از آسمان
از هزاران زنی که فردا پیاده می‌شوند از قطار
یکی زیبا
و مابقی مسافرند.
5 دیدگاه  •   •   •  1391/01/12 - 00:12
+6
mohamad
mohamad
یاد دارم در غروبی سـرد سـرد
میگذشـت از کوچه ما دوره گـرد
داد مـیزد :کهنه قالی میخـرم
دسته دوم جنس عالی میخـرم
کاسه و ظرف سفـالی میخـرم
... گر نداری،کوزه خالی میخرم
اشک در چشمان بابا حلقه بست
عاقبت آهی کشید
بغضش شکـست
اول ماه است و نان در سفره نیست
ای خدا شکـرت ولی این زندگیست ؟!
بوی نان تازه هوشش برده بود
اتفاقا مادرم هم روزه بود
خواهرم بی روسری بیرون دوید
گفت آقا سفره خالی میخرید .....؟!؟!
1 دیدگاه  •   •   •  1391/01/1 - 17:20
+4
ramin
ramin
اگر خودکار بهت بدن که اندازه یه جمله جوهر داشته باشه

چی باهاش مینوشتی ؟{-30-}
5 دیدگاه  •   •   •  1390/12/27 - 01:06
+6
ronak
ronak
به حلقه اش نگاه كرد
به عكس دخترش كه روي صفحه گوشي بود
به يك عمر زندگي شرافتمندانه
اما . . . . . اندام دختر غريبه را بيشتر از همه چيز پسنديد... !
دیدگاه  •   •   •  1390/12/23 - 13:36
+4

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ