یافتن پست: #خلاص

saman
saman
در CARLO
غضنفر از لقمان پرسیدن فندک دارى ؟ گفت از بى ادبان …
غضنفر گفت :پرسیدم فندک داری ؟
لقمان ناراحت شد زد تو گوش غضنفر … 
غضنفر یه دونه زد تو گوش لقمان !
خلاصه دعوا بالا گرفت ؛ لقمان الان تو کلانتریه !
غضنفر هم بازداشته 
خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ
دیدگاه  •   •   •  1392/04/31 - 16:18
+3
saman
saman
در CARLO

داداشم اومد خونه دست کرد تو جیبش دید گوشیش نیست ، کیفشو گشت بازم پیدا نکرد ؛

گفت هزارتا صلوات نذر میکنم گوشیم پیدا بشه …


خلاصه برگشت تو مسیری که اومده بود آخر سر رفته تو مغازه دیده اونجاست …


برگشته خونه ، گفتم صلواتا رو بفرست !

گفت : نه اگه گم شده بود میفرستادم ، اینو جا گذاشته بودم !

دیدگاه  •   •   •  1392/04/31 - 12:09
+6
مهسا
مهسا

به بگویید تمام شود !

نیست ..

من را خلاصه کرده ام در چند وجبی از یک !!!


دیدگاه  •   •   •  1392/04/27 - 23:36
+4
Mohammad Mahdi
Mohammad Mahdi
گاهی کسی را دوست داریم اما او نمیفهمد گاهی کسی ما را دوست دارد اما ما نمیفهمیم خلاصه یه مشت نفهم دور هم جمع شدیم تشکیل اجتماع دادیم !
1 دیدگاه  •   •   •  1392/04/26 - 12:15
+5
saqar
saqar
در CARLO
اين بار كه عاشــق شــدم
دوســـتت دارم رو اصــلأ به زبــون نــميــآرم
قربون صدقه رفتن كه هيــچـي !
نگرانيامــم بـــروز نــميـدم

وقتي حالش خوب نبود باهاش صحبت نميكنم
و آرومش نميكنم،بجاش ميگم برو يه دوش بگير بهتر ميشي..

باهــاش زياد بيرون نميرم
تا اگه جدا شديم خيابوناي شهر عذابم ندن
به چشماش خيره نميشم تا دلم گير چشماش نشم

سعي ميكنم وقتي داره خودشو برام لوس ميكنه
بحثُ عوض كنم تا صداش كه يادم اومد ديوونه نشم

وقتي خواست قسم بخوره كه تنهام نميذاره،
انگشتمو ميذارم رو لبش و ميگم لازم نيست قسم بخوري ،
حرمت خدارو نشكون

خلاصه اصن بهش گير نميدم و پاپيچه كاراش نميشم

انگار ن انگار
من تجربه كردم
تاوان اعتماد به بعضيا يه عمر پشيمونيه......
دیدگاه  •   •   •  1392/04/24 - 18:20
+7
saman
saman
یه سری لذتها هم فقط مختص ایرانی هاست...





مثلا یه پول پاره پوره و داغونو یه جوری به یه راننده‌ای ، بقالی، چیزی بندازی و ازش خلاص شی!



عادم احساس پیروزی می کنه ؛ حتی در برخی موارد دیده شده که اشک توی چشمای طرف جمع شده!!!
دیدگاه  •   •   •  1392/04/22 - 17:00
+3
`☆¯`•.¸☆•.¸ƸӜƷAsiyE ☆¯`•.¸☆
`☆¯`•.¸☆•.¸ƸӜƷAsiyE ☆¯`•.¸☆
در CARLO
@Bahareh بیـــــداری؟ آری بی "دار"م ... چرا که اگر "دار"ی داشتم یا قالی زندگیم را خودم میبافتم ... یا زندگیم را به "دار" میاویختم ... و خلاص پس بی"دار" بی"دار"م‬ .
7 دیدگاه  •   •   •  1392/04/17 - 18:56
+12
Mohammad Mahdi
Mohammad Mahdi
روزی می رسد که تمام عاشقانه هایم برای تو، در یک کلمه خلاصه میشود: گور بابات {-26-}
دیدگاه  •   •   •  1392/04/16 - 22:06
+8
mamad-rize
mamad-rize
در CARLO
وقتی را به قصد رفتن بست , نگفتم : ” عزیزم این کار را نکن .”
نگفتم : ” برگرد و یکبار دیگر به من بده …”
وقتی پرسید دارم یا نه رویم را برگرداندم .
حالا او و من تمام چیزهایی را که نگفتم , می شنوم .
نگفتم : ” متآسفم , چون من هم مقصر بودم .”
نگفتم : ” اختلاف ها را کنار بگذاریم , چون تمام آنچه می خواهیم و و است .”
گفتم : ” اگر راهت را انتخاب کرده ای , من آن را نخواهم کرد .”
حالا او رفته و من تمام چیزهایی را که نگفتم می شنوم . او را در اغوش نگرفتم و اشکهایش را پاک نکردم .
نگفتم : ” اگر تو نباشی زندگی ام بی معنی خواهد بود .”
فکر میکردم از تمامی آن بازی ها خلاص خواهم شد .
اما حالا تنها کاری که میکنم گوش دادن به چیزهایی است که نگفتم .
نگفتم : ” بارانی ات را در آر … درست میکنم و با هم حرف میزنیم .”
نگفتم : ” جاده ی بیرون خانه طولانی و خلوت و بی انتهاست .”
گفتم : “ نگهدار , باشی , خدا به همراهت .”
” او رفت و مرا تنها گذاشت تا با تمام چیزهایی که نگفتم زندگی
دیدگاه  •   •   •  1392/04/11 - 11:34
+6
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
می خواهم برگردم به روزهای کودکی آن زمان ها که : پدر تنها قهرمان بود .
عشــق، تنـــها در آغوش مادر خلاصه میشد
بالاترین نــقطه ى زمین، شــانه های پـدر بــود ...
بدتـرین دشمنانم، خواهر و برادر های خودم بودند .
تنــها دردم، زانو های زخمـی ام بودند.
تنـها چیزی که میشکست، اسباب بـازیهایم بـود
و معنای خداحافـظ، تا فردا بود...!
دیدگاه  •   •   •  1392/04/7 - 16:19
+2

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ