یافتن پست: #خلاص

مهسا
مهسا
بهش بگی دوسش داری پررو میشه میره بهش بگی ازش بدت میاد نا امید میشه و میره ، محبت کنی خوشی میزنه زیر دلش و میره ، محبت نکنی ، از یکی دیگه محبت میگیره و میره ... خلاصه اومده که بره ... خودتو خیلی خسته نکن
دیدگاه  •   •   •  1390/10/26 - 02:21
+3
gamer
gamer
غضنفر سوار تاکسی میشه، میشینه کنار یک دختره … یک مدت میگذره، برمیگرده به دختره میگه: ببخشید خواهر، یک سوال جنسی داشتم! دختره میگه:خفه شو کثافت نکبت! باز یک مدت میگذره، باز غضنفر میپرسه: ببخشید، میتونم یک سوال جنسی بپرسم؟ دختره میگه: گمشو سوال جنسی رو برو ازون [!] بپرس خلاصه غضنفر اونقدر گیر میده تا آخر دختره حوصلش سر میره، میگه: بپرس ببینم چه مرگته؟! غضنفر میگه: شرمنده خواهر، جنس این شلوارتون چیه؟
دیدگاه  •   •   •  1390/10/26 - 01:14
+1
-1
mohsen
mohsen
تركه تو روزنامه يك آگهي استخدام ميبينه كه: به يك مهندس كامپيوتر مجرب و باسابقه نيازمنديم. خلاصه فرداش كت شلوار ميپوشه و اساساً تيپ ميزنه و پاميشه ميره واسه مصاحبه. اونجا يارو ازش ميپرسه: شما مدركتون از كدوم دانشگاهه؟ تركه ميگه: ايلده من مدرك ندارم كه! يارو تعجب ميكنه، ميگه: پس حتماٌ سابقة كارتون زياده... قبلاٌ تو كدوم شركت كار ميكردين؟ تركه ميگه: والله من شركت مركت بيل‌ميرم! پدر مرحومم يك سوپرماركت داشت، منم همونجا كار ميكنم!! يارو شاكي ميشه، ميگه: مردك! تو اصلاٌ بلدي كامپيوتر رو روشن كني؟! تركه ميگه: والله نه!! مرده قاط ميزنه، ميپرسه: پس اومدي اينجا چه غلطي بكني؟! تركه ميگه: ايلده من فقط اومدم بگم كه دور من يكي رو بايد خط بكشيد!!!
دیدگاه  •   •   •  1390/10/25 - 18:13
+1
رضا
رضا
خلاصه بهاری دیگر بی حضور تو از راه می رسد،... و آن چه که زیبا نیست زندگی نیست روزگار است، گل نیلوفر مردابه ی این جهانیم و به نیلوفر بودن خود شادمانیم
1 دیدگاه  •   •   •  1390/10/23 - 18:23
+1
sasan pool
sasan pool
خب می خوام براتون داستان خریدن ماشینمو بگم که خیلی با مزه هست.صبح روز 12 فروردین ماه سال 1390 من و بابک(داداشم)امیر علی(دوست داداشم)رفتیم خیابون خورازیل روز های جمعه اونجا ماشین میارن برای فروش سه تا سمند lx بود که هر سه تاشون خاکستری بودن یکیشون خیلی تمیز بود مدل 1387 بود قیمتش هم 10.450 بود که 1میلیون کمتر از قیمت بازار بود خلاصه بعد از دیدن ماشین و تست ماشین ماشین خوابوندیم پارکینگ تا روز سه شنبه سه شنبه ماشین سند خورد.سند ماشین به اسم یک بابای دیگه بود بیمه ماشین به نام همین بابایی بود که ماشین ازش خریدم کارت سوخت ماشین هم به نام یک سمند دیگه و اسم یک بابای دیگه بود.خلاصه ماشین که خریدم تا الان 3 میلیون خرجش کردم خیلی ماشین تمیز بودی خرج هاشم همه سر لاستیک بود چون لاستیک هاش آشغال بود.دو بار من لاستیک خریدم.کلاچ هوشمند کردم.صفحه کلاچ عوض کردم و بیمه بدنه کردم و ضبط انداختم و... که اگه اینا رو خرج نمی کردم هم اتفاقی نمی افتاد.ولی خب دوست دارم ماشینم تمیز باشه.{-33-}{-18-}
دیدگاه  •   •   •  1390/10/23 - 16:48
+5
amir taha
amir taha
داشتیم تو خیابون قدم می زدیم كه یهو صداى ترمز شدیدى اومد و یه مردی که افقی شده بود......خلاصه ملت جمع شدن بالای سر طرف، كه در این هنگام راننده پیاده شد و در كمال خونسردى گفت: آقا چیزیتون شد؟ یارو هم با همون وضع و صورت خونى مالى در حالی كه به سختى نفس می كشید گفت: پـَـ نه پَــ، خودمو انداختم زمین از داور پنالتى بگیرم! راننده گفت: نمكدون! منظورم اینه كه می خواى زنگ بزنم اورژانس؟ یارو گفت: پـَـ نه پَــ، زنگ بزن برنامه نود، عادل اینا كارشناسى كنن صحنه پنالتى بود یا نه!
دیدگاه  •   •   •  1390/10/23 - 00:49
+5
zahra
zahra
عمليه شب جمعه‌ نشسته بوده تو حياط واسه خودش بساط ميزوني جور كرده بوده و تو حال بوده، كه يهو يك توپ از آسمون مياد ميزنه بساط منقل و وافورش رو به گند ميكشه. خلاصه بدبخت صاب وافور همينجوري هاج و واج نشسته بوده داشته به شانس گند خودش لعن و نفرين ميفرستاده، كه يهو صداي زنگ در بلند ميشه و حالا زنگ نزن كي زنگ بزن! جناب عملي با هزار بدبختي، خودشو ميرسونه دم در، ميبينه پشت در يك بچه ده-يازده ساله واستاده، هي داد ميزنه: توپم...توپم! يارو خيلي شاكي ميشه، ميگه: اي بي ظرفيت! بابا خوب منم توپم... ديگه نميام كاسه كوزه مردم رو بهم بزنم كه!
دیدگاه  •   •   •  1390/10/22 - 20:17
+5
sasan pool
sasan pool
من تصمیم گرفتم شغلمو عوض کنم.الان من 8 ساله که پیر هن مشکی میپوشم.چند وقت پیش رفته بودم بیرون دم خونه ما یک دارو خونه بود که بسته بود به علت فوت پدر طرف خلاصه کسبه آمده بودن مغازه طرف باز کن من هم داشتم با موبایلم حرف میزدم اون بغل وایساده بودم مغازه این و که باز کردن همه آمدن به من تسلیت گفتن فکر کردن من فامیل طرفم تصمیم گرفتام برم توی بهشت زهرا پول بگیرم توی مراسماشون شرکت کنم.
دیدگاه  •   •   •  1390/10/22 - 10:45
+3
mina_z
mina_z
- يه بابائي تو يك شب برف و بوراني داشته از سر زمين برميگشته خونه، يهو ميبينه يكجا كوه ريزش كرده، يك قطار هم داره ازون دور مياد! خلاصه جنگي لباساشو درمياره و آتيش ميزنه، ميره اون جلو واميسته. رانندة قطاره هم كه آتيشو ميبينه ميزنه رو ترمز و قطار وا ميسته. همچين كه قطار واستاد، يارو يك نارنجك درمياره، ميندازه زير قطار، چهل پنجاه نفر آدم لت و پار ميشن! خلاصه يارو رو ميگيرن ميبيرن بازجويي، اونجا بازجوه بهش ميتوپه كه: مرتيكة خر! نه به اون لباس آتيش زدنت، نه به اون نارنجك انداختنت! آخه تو چه مرگت بود؟! طرف ميزنه زير گريه، ميگه: جناب سروان به خدا من از بچگي اين دهقان فداكار و حسين فهميده رو قاطي ميكردم!
دیدگاه  •   •   •  1390/10/21 - 23:45
+6
sasan pool
sasan pool
امروز رفتم بیرون با ماشینم بودم خانوم وسط خیابون پارک کرده بود گفتم خانوم شرمنده ببخشید میری کنار من رد بشم.بعد اینجوری میکنه زودتر اون تن لشتو تکون بده.چقدر لات بود .البته به من میخورد چون من هم همچین با ادب نیستم خلاصه قیافه خیلی ترسناکی داشت از من وزنش بیشتر بود خدا رحم کرد بیشتر ناراحت نشد و گرنه من میکشت.بلا به دور.خدا به داد شوهرش برسه.من برای شوهرش آرزو صبر میکنم.حالا از اینجا رفتم پمپ بنزین طرف با سطل آشغال سفید آمده بنزین میزنه تو رو خدا نگاه کن ببین چه وضعی اولش فکر کردم دوربین مخفی هستش بعد دیدم نه ترک موتور شد و رفت توی اتوبان رسالت شروع کرد گازیدن و رفتن.به استقبال مرگ می رفت بنده خدا.
دیدگاه  •   •   •  1390/10/21 - 20:17
+3

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ