یافتن پست: #خلاص

مهسا
مهسا
فکر تو را حتی در میان خنده هایم نمیتوانم پنهان کنم هر چقدر که میخندم باز غم تو خودنمایی میکند .. ...... خلاصه شده ام در قابی خلاصه تر از زندگی !
دیدگاه  •   •   •  1390/10/21 - 19:42
+3
رضا
رضا
این روزا عادت همه رفتنو دل شکستنه درد تمام عاشقا پای کسی نشستنه................
1 دیدگاه  •   •   •  1390/10/21 - 10:37
+1
sasan pool
sasan pool
من عاشق یک بابایی شدم خیلی دوستش داشتم برای اینکه بهش برسم می خواستم کلیه خودم بفروشم ماشینمو هم بفروش پول بدم به یک سرهنگ فاسد تا از سربازی معاف بشم خلاصه توافق کردیم یک هفته قبل از عمل سرهنگ بازداشت کردن دیگه من کلیه خودم و نفروختم بعد از چند روز طرف به من خیانت کرد و رفت با یک نفر دیگه.اینا رو گفتم فکر نکنی عقده ای هستم عشق و این حرف ها رو تجربه نکردم برای خودم متاسفم که هیچ ارزشی ندارم کسی من و دوست داشته باشه.مهم نیست بعضی ها باید تنها باشن دیگه شکایتی ندارم از تنهایی و عادت کردم بهش توی وبلاگم اگه بری از بعد از شکست عشقی که خوردم توش مطلب گذاشتم 2 یا 3 تا شو خودم از خودم نوشتم باقیشو مطالب مورد علاقه خودم هست.http://sastanha.iranb[!].com.
دیدگاه  •   •   •  1390/10/20 - 21:15
+2
Hossein Behzadi
Hossein Behzadi
دوره دبیرستان معلممون تعریف می کرد داشت برگه امتحان نهایی رو صحیح می کرد به سوال 6 که رسید نوشته بود جواب در صفحه بعد... زد صفحه بعد دید نوشته جواب 6 در صفحه بعد، خلاصه چند صفحه اینو اسگل کرده تا رسید به برگه آخر، ته برگه نوشته بود : آخه من اگه جواب سوال 6و بلد بودم که همون اول می نوشتم‬{-18-}
دیدگاه  •   •   •  1390/10/20 - 21:12
+2
ronak
ronak
آخر شعر‌هایم چند نقطهٔ می‌گذارم بگذار همه بدانند دردی که در جان افکارم حس می‌کنم فقط در این یک شعر خلاصه نمی‌شود...............
1 دیدگاه  •   •   •  1390/10/20 - 00:26
+3
تنها
تنها
دیشب با دوستم رفته بودم رستوان.... روبروی تخت ما یه دختر پسر نشسته بودن که پسره پشتش به تخت ما بود،معلوم بود با هم دوست هستند،ا تفاقی چشمم به چشمه دختره افتاد.... قشنگ معلوم بود پسره عاشقه دخترست، دختره شروع کرد به آمار دادن،سرمو انداختم پایین.... دفعه بعدی تحریک شدم با نگاه بازی کردیم. خلاصه یه کاغذ برداشتمو به دختره علامت دادم، با نگاهش قبول کرد، بلند شدن ،پسره جلو رفت که حساب کنه دختره به تخت ما رسید دستشو دراز کرد کاغذ رو گرفت،براش نوشته بودم ..... ..... "خیـــــــلی پستی"
دیدگاه  •   •   •  1390/10/18 - 21:17
+4
ܓ✿جُوجه فِنچِ مُتِفکِرܓ✿
ܓ✿جُوجه فِنچِ مُتِفکِرܓ✿
مچاله کن ، بشکن ، بند بزن ، خط بزن ، خلاصه راحت باش … ارث پدرت نیست ، دل تنهای من است !!!
دیدگاه  •   •   •  1390/10/17 - 02:10
+3
محسن رضایی ناظمی
محسن رضایی ناظمی
بابابزرگ خدابیامرزمو دیشب تو خواب دیدم، گفت تن لش به جای اینکه یکسره بری بنویسی پـَـــ نــه پـَـــ بشین 2تا فاتحه اخلاص برا من بخون .
دیدگاه  •   •   •  1390/10/16 - 15:54
+1
mohsen
mohsen
قلمراد می خواسته از همسایه شون نردبون قرض بگیره با خودش فکر می کنه ، میگه : الان اگه برم بگم نردبونتون رو بدین شاید همسایه بگه نردبون ما کوتاهه ، یا بگه نردبون ما شکسته ، یا بگه نردبون رو به یکی دیگه قرض دادیم. خلاصه می ره دم خونه همسایه در می زنه همسایه میاد دم در میگه : بله بفرمایید… قلمراد میگه : برو بابا شما هم با این نردبونتون !!!
دیدگاه  •   •   •  1390/10/15 - 01:11
+1

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ