یافتن پست: #دست

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
گفته بودند که از دل برود یار چو از دیده برفت
سالها هست که از دیده ی من رفتی لیک
دلم از مهر تو آکنده هنوز
دفتر عمر مرا
دست ایام ورقها زده است
زیر بار غم عشق
قامتم خم شد و پشتم بشکست
در خیالم اما
همچنان روز نخست
تویی آن قامت بالنده هنوز
در قمار غم عشق
دل من بردی و با دست تهی
منم آن عاشق بازنده هنوز
آتش عشق پس از مرگ نگردد خاموش
گر که گورم بشکافند عیان می بینند
زیر خاکستر جسمم باقیست
آتشی سرکش و سوزنده هنوز
دیدگاه  •   •   •  1392/05/14 - 16:37
+3
saman
saman
در CARLO

دوستان واقعی جواهراتی هستند گرانبها که بدست آوردنشان سخت و نگه­داشتنشان سخت تر است. پس لطفاً در حفظ و نگهداری من کوشا باشید!!!

دیدگاه  •   •   •  1392/05/14 - 13:24
+1
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
سالها پیروی مذهب رندان کردم

تا به فتوای خرد حرص به زندان کردم

من به سر منزل عنقا نه به خود بر دم راه

قطع این مرحله با مرغ سلیمان کردم

از خلاف آمد عادت بطلب کام که من

کسب جمعیت از آن زلف پریشان کردم

سایه ای بر دل ریشه فکن ای گنج مراد

که من این خانه به سودای تو ویران کردم

توبه کردم که نبوسم لب ساقی و کنون

می گزم لب که چرا گوش به نادان کردم

نقش مستوری و مستی نه به دست من و تو است

آنچه استاد ازل گفت بکن آن کردم

دارم از لطف ازل جنت فردوس طمع

گرچه دربانی میخانه فراوان کردم

اینکه پیرانه سرم صحبت یوسف بنواخت

اجر صبری است که در کلبه احزان کردم

گر به دیوان غزل صدر نشینم چه عجب

سالها بندگی صاحب دیوان کردم

هیچ کس را نرسد در خم محراب فلک

آن تنعم که من از همت سلطان کردم

صبح خیزی و سلامت طلبی چون حافظ

هر چه کردم همه از دولت قرآن کردم
دیدگاه  •   •   •  1392/05/14 - 11:13
+6
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
یک رعیت زاده سلطانی بشد

همچو سلطانش مسلمانی نشد

گاه گاهی وقت خلوت می گزید

پوستین کهنه بر تن می کشید

جبه و دستار از سر می گرفت

کار دهقانی خود سر می گرفت

چوبدستی دست و زاد مختصر

فکر مردن داشت دایم مختصر

سرسرای قصر می گشت و طی بکرد

مثل چوپانان به خود هی هی بکرد

روزی آمد ناگهان از خادمین

دید سلطان در لباس اینچنین

گفت شاها از چه دهقانی کنی

با چنین دولت تو چوپانی کنی

داد پاسخ آن شه عادل ورا

گرچه سلطانم کنم شکر خدا

داد بر من مکنت و مال و مقام

ملک و کشور درگه و تخت و مقام

گاه گاهی میکنم بر جامه ام

پوستین و آن لباس کهنه ام

تا فراموشم نسازد اهرمن

وضع چوپانی و دهقانی من

هرکه در مکنت به زیر افکند سر

رزق افزون گیرد و افسر به سر

پند گیر عابد تو از صاحبقران

از مرام و رسم سلطان و شبان
دیدگاه  •   •   •  1392/05/14 - 11:10
+5
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
به تیغم گر کشد دستش نگیرم

دگر تیرم زند منت پذیرم

کمان ابروی ما را گو بزن تیر

که پیش دست و بازویت بمیرم

غم گیتی گر از پایم در آرد

به جز ساغر که باشد دستگیرم

بر آی ای آفتاب صبح امید

که در دست شب هجران اسیرم

به فریادم رس ای پیر خرابات

به یک جرعه جوانم کن که پیرم

به گیسوی تو خوردم دوش سوگند

که من از پای تو سر بر نگیرم

به سوز ای خرقه تقوی تو حافظ

که گر آتش شوم در وی نگیرم
دیدگاه  •   •   •  1392/05/14 - 10:45
+5
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
مي‌روم شايد كمي حال شما بهتر شود

مي‌گذارم با خيالت روزگارم سر شود

از چه مي‌ترسي برو ديوانگي‌هاي مرا

آنچنان فرياد كن تا گوش عالم كر شود

مي‌روم ديگر نمي‌خواهم براي هيچ كس

حالت غمگين چشمانم ملال‌آور شود

بايد اين بازنده‌ي هر بار – جان عاشقم

تا به كي بازيچه اين دست بازيگر شود
دیدگاه  •   •   •  1392/05/14 - 10:39
+6
saman
saman
در CARLO

شما برندة یک دستگاه ماکسیما، یک باب منزل مس[!] و ماهانه 500 هزار تومان را سراغ نداری؟ گفتم شاید امر خیری صورت گرفت!

دیدگاه  •   •   •  1392/05/14 - 10:38
+1
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
گرگی میان گله رها شد چه میکنی؟

دستت زدست دوست جدا شد چه میکنی؟

وقتی کلید خانه دهد پاسبان به دزد

غارتگری به میل و رضا شد چه می کنی؟

خفاش گرتلاوت خورشید سر دهد

کرکس اگر به جای هما شد چه میکنی؟

گرقامت مقدس دلدادگان شکست

قتل وقتال عشق روا شد چه می کنی؟

خونت اگر حلال شمردند و ریختند

آتش زدند وعشق فناشد چه میکنی؟

در قالب کبوتر اگر جغد جا گرفت

فرضاَ اگر فرشته بلا شد چه میکنی؟

بکشای لب که دل زجفا پاره پاره شد

شیطان اگر به جای خدا شد چه می کنی؟
دیدگاه  •   •   •  1392/05/14 - 10:37
+4
saman
saman
در CARLO

اگه خسته­ای: به من تکیه کن


اگه تنهایی: بیا پیشم


اگه بی پناهی: پناهتم


اگه پول می­خوای: مشترک مورد نظر در دسترس نمی­باشد!

3 دیدگاه  •   •   •  1392/05/14 - 10:13
+3
mina
mina
مي توانم ز آب ديده دشت را دريا كنم
يا ازين سيل دمادم كوه را صحرا كنم
مي توانم بر كنم از سينه آه آتشين
نه فلك را در نفس يك توده ي غبرا كنم
دست اگر از ديده بر گيرم را سر دهم
ز آب و آتش مي توانم عالمي را لا كنم
از محبت هست پنهان در دل من آتشي
هفت دوزخ سوزد ارزان ذره اي پيدا كنم
هست جانم قابل اسرار علم من لدن
مي توانم خويشتن را جنت الما وا كنم
مي توانم از زمين بر كام دل گامي نهم
گام ديگر بر فراز چرخ هفتم جا كنم
مي توانم عالمي آباد كردن از نفس
روي دل را گر به سوي خواجه بطحا كنم
تو به چشم كم مبين در من عصاي موسيم
خويش را چون افكنم بر خاك اژدها كنم
وقت آن شد "رضا" گيرم ز اهل دنيا عزلتي
لب ببندم چشم و گوش آخرت را وا كنم
دیدگاه  •   •   •  1392/05/14 - 09:05
+4

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ