d.m
گاهی که دلم
به اندازهء تمام غروبها می گیرد
چشمهایم را فراموش می کنم
اما دریغ که گریهء ، دستانم نیز مرا به تو نمی رساند
من از تراکم سیاه ابرها می ترسم و هیچ کس
مهربانتر از گنجشکهای کوچک کوچه های کودکی ام نیست
و کسی دلهره های بزرگ قلب کوچکم را نمی شناسد
و یا کابوسهای شبانه ام را نمی داند
با این همه ، نازنین ، این تمام واقعه نیست
از دل هر کوه کوره راهی می گذرد
و هر اقیانوس به ساحلی می رسد
و شبی نیست که طلوع سپیده ای در پایانش نباشد
از چهل فصل دست کم یکی که بهار است
مـــ-ن هنــوز تو را دارم
آخرین ویرایش توسط
asemanabi در [1391/01/17 - 01:52]
d.m
تو به من خندیدی
و نمی دانستی
من به چه دلهره ازباغچه همسایه
سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تودید
غضب آلوده به من کرد نگاه
سیب دندان زده ازدست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز....
سال هاست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان
می دهد آزارم
و من اندیشه کنان
غرق این پندارم
که چرا
خانه کوچک ما
سیب نداشت...
آخرین ویرایش توسط
asemanabi در [1391/01/17 - 01:40]
d.m
دلم برای کسی تنگ است که آفتاب صداقت را
.
به میهمانی گلهای باغ می آورد
و گیسوان بلندش را به بادها می داد
و دستهای سپیدش را به آب می بخشید
دلم برای کسی تنگ است
که چشمهای قشنگش را
به عمق آبی دریای واژگون می دوخت
و شعرهای خوشی چون پرنده ها می خواند..
zahra
زبان مشتركی داریم با این همه یكدیگر را نمی فهمیم ما باید مثل غارنشین ها تنها به علامت دست های مان اكتفا می كردیم آن وقت شاید هیچ سوء تفاهمی میانمان جدایی نمی انداخت
HADI
باید می گذاشتی عاشق بمانم....
عاشقی چیزی نیست
که هر دقیقه
هرروز
اتفاق بیافتد
اگر افتاد...
باید دو دستی چسبیدش....!
فرزاد
امشب طنین گرم روشنایی پر نور داره با یاد میسوزه
دستی که منو تا اینجا کشونده دست خاطرات خوب دیروزه
تنهای تنها من اگه بمونم اگه از شادی و غم کور بشه جونم
اون لحظه ای که تورو میبینم پادشاه عشقم رو ابرها میشینم
دست نوشته های خودته!!!؟
1391/01/17 - 15:25