یافتن پست: #عرش

*elnaz* *
*elnaz* *
..خدایا کفر نمی گویم پریشانم چه می خواهی تو ازجانم مرا بی آنکه خود خواهم اسیر زندگی کردی خداواندا اگر روزی زعرش خود به زیر ایی لباس فقر بپوشی غرورت رابرای تکه نانی به زیر پای نامردان بیاندازی و شب آهسته و خسته تهی دست و زبان بسته......به سوی خانه باز آیی
زمین و آسمان را کفر می گویی
نمی گویی
خداوندا
اگر در روز گرما خبر تابستان
تنت بر سایه ی دیوار بگشایی
لبت برکاسه ی مسی قیر اندود بگذاری
و قدری آن طرف تر
عمارتهای مرمرین بینی
و اعصابت برای سکه ای این سو آن سو در روان باشد
زمین و آسمان را کفر می گویی
نمی گویی
خداوندا
اگر روزی بشر گردی
زحال بندگانت با خبر کردی
پشیمان می شوی از قصه خلقت ، از این بودن از این بدعت
خداوندا تو مسئولی
خداوندا تو می دانی که انسان بودن و ماندن
در این دنیا چه دشوار است
چه رنجی می کشد انکس که انسان است و از احساس سرشار است...............
دیدگاه  •   •   •  1392/09/7 - 21:08
+6
zohre
zohre

پروردگارا در خانه فقیرانه خود من چیزی دارم که تو در عرش کبریایی خود نداری که من چون تویی دارم تو چون خودی نداری ...

دیدگاه  •   •   •  1392/09/4 - 13:18
+6
محمد
محمد

انسان ها هر از چند گاهی از جائی می افتند؛
از لبه پرتگاه،
از پا،
از نفس،
از این ور بوم،
... از اون ور بوم،
از دماغ فیل،
از چاله به چاه،
از عرش به فرش،
از چشم،
از چشم،
از چشم!!!
دیدگاه  •   •   •  1392/09/3 - 18:40
+2
EHSAN
EHSAN
شب شام غریبان حسین است / تمام عرش در دامان حسین است/ دگر این شب سحر از پی ندارد/ که خورشید جهان بی سر حسین است.
دیدگاه  •   •   •  1392/08/23 - 18:54
+5
EHSAN
EHSAN
بارگاه با صفا را عشق است/ گنبدو صحن وسرا را عشق است/ عرش با آن همه هیبت گوید/ حرم کرب وبلا را عشق است.
دیدگاه  •   •   •  1392/08/22 - 11:02
+5
*elnaz* *
*elnaz* *

انسان ها هر از گاهی از جایی می افتند ..؟؟


از لبه ی پرتگاه ؛


از پاااااااااااا ..


از نفس ؛


از این ور بوم ..


از دماغ فیل ..!!!


از چاله به چاه ؛


از عرش به فرش ؛


از چشم ..


از چششششششششششم ....


می فهمی ..؟؟؟

دیدگاه  •   •   •  1392/07/28 - 21:05
+8
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
شعری از ناصر الدین قاجار

خرم دلی که منبع انهار کوثرست – کوثر کجا زدیده پر اشک بهترست

نام حسین و کربلا هر دو دلرباست – نام علی اکبر از آن دلرباترست

رفتم به کربلا به سر قبر هر شهید – دیدم که تربت شهدا مشک و عنبرست

هر یک مزار و مرقد شان چهار گوشه داست – شش گوشه یک مزار در آن هفت کشورست

پرسیدم از کسی سببش را بگریه گفت – پایین پای حسین قبر اکبرست

بر دست راست قبر یکی پیر جلوه کرد – ز آنگوشه رواق که نزدیکی درست

پرسیدم از مخادم " آن کین ؟ مزار کیست – گفتا حبیب نور دو چشم مظاهرست

نزدیک نهر علقمه دیدم یکی شهید – گفتم چرا جدا ز شهیدان دیگرست

گفتا خموش باش که عباس نوجوان – منظور او ادب به جانب برادرست

رفتم به خیمه گاه شنیدم به گوش دل – دیدم صدای زینب مظلوم اطهرست

عازم شدم به حجله داماد کربلا – دیدم عروس قاسم داماد مضطرست

رفتم ز کربلا به سر تربت علی – دیدم که بارگاه نجف عرش اکبرست

وارد شدم به صحن و سرایش به صد امید – دیدم چهل چراغ علی سرو کوثرست

برگشتم از رواق شدم وارد حرم – دیدم که چشم نوح نبی جای حیدرست

پر نور چشم نوح نبی از علی بود – این نکته هم زکاتب از خاک کمترست

ناصر چو در نجف رسید بحزن و گریه گفت – هر صبح و شام چشم امیدش به این درست
دیدگاه  •   •   •  1392/06/21 - 00:04
+6
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
پس از اَفرینش اَدم خدا گفت به او: نازنینم اَدم....


 


با تو رازی دارم !...


 


اندکی پیشتر اَی ...


 


اَدم اَرام و نجیب ، اَمد پیش !!...


 


... زیر چشمی به خدا می نگریست !...


 


محو لبخند غم آلود خدا ! .. دلش انگار گریست ....


 


نازنینم اَدم!!. ( قطره ای اشک ز چشمان خداوند چکید ) !!!..


 


یاد من باش ... که بس تنهایم !!....


 


بغض آدم ترکید ، .. گونه هایش لرزید !!...


 


به خدا گفت :


 


من به اندازه ی ....


 


من به اندازه ی گلهای بهشت .....نه ...


 


به اندازه عرش ..نه ....نه ...


 


من به اندازه ی تنهاییت ، ای هستی من ، .. دوستدارت هستم !!....


 


اَدم ،.. کوله اش را بر داشت ...


 


خسته و سخت قدم بر می داشت !...


 


راهی ظلمت پر شور زمین ...


 


آه .... بنده غمگین اَدم!...


 


در میان لحظه ی جانکاه ، هبوط ...


 


 زیر لبهای خدا باز شنید ،...


 


نازنینم اَدم !... نه به اندازه ی تنهایی من ...


 


نه به اندازه ی عرش... نه به اندازه ی گلهای بهشت !...


 


که به اندازه یک دانه گندم ، تو فقط یادم باش !!!!


 


نازنینم اَدم .... نبری از یادم ؟؟!!!
دیدگاه  •   •   •  1392/06/19 - 22:27
+1
fingliiiiiiii
fingliiiiiiii
            

  خدایا

من در کلبه  ی حقیرانه ی خود چیزی دارم که تو در عرش کبریایی خود نداری .......

 من همچون تویی دارم و تو همچون خودت نداری
دیدگاه  •   •   •  1392/06/13 - 20:05
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥

مادرم از قبیله ء سبز نجابت بود
و با زبان مردم بهشت سخن می گفت
شالی از ابریشم ایمان به سر داشت
قلبش به عرش خدا می ماند
که به اندازه ء حقیقت خدا بزرگ بود
و من صدای خدا را
از ضربان قلب او می شنیدم
و بی آن که کسی بداند
خدا در خانه ء ما بود
و بی آن که کسی بداند
آفتاب ازمشرق صدای مادر من طلوع می کرد
دیدگاه  •   •   •  1392/06/11 - 16:59
+4
صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 پست بیشتر

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ