یافتن پست: #نگاه

payam65
payam65
خواهم رفت ، نخواهم ماند .

خواهم رفت از خلوت تو

و تو را از خلوت خود

برون خواهم راند.

خواهم رفت ، خواهی رفت .

بی آنکه هیچ نام و نشانی

از خود به جای بگذاری ،

بی آنکه هیچ نام و نشانی

از خود به جای بگذارم.

خواهم رفت و حتی پشت سرم

را نگاه نخواهم کرد .
دیدگاه  •   •   •  1391/01/13 - 19:49
سیاهه ای از آسمان
سیاهه ای از آسمان
برویم
من به پشت سر نگاه نمیکنم.
در جاده دخترکی نشسته است
و زخم زمین خوردن هایش را نگاه می کند...
بلند می شوم و ادامه می دهم
زخم های ملتهبم را بهانه نمی کنم.
می روم اما این بار تنها...
1 دیدگاه  •   •   •  1391/01/12 - 23:37
+15
نیوشا
نیوشا
دو نفر میرن تو غار ! از غار بیرون میان ! یکی صورتش کثیف بود و اون یکی تمیز ! اونی که صورتش تمیز بود به اونی که صورتش کثیف بود نگاه کرد رفت صورتش شست ! اونی هم که صورتش کثیف بود به اونی که صورتش تمیز بود نگاه کرد نرفت صورتشو بشوره !
دیدگاه  •   •   •  1391/01/12 - 23:07
+7
-1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
تجاوز یعنی تو تاکسی خانوم بغل دستی از نوع نشستن یک مرد
احساس راحتی نکنه
تجاوز یعنی دختری به خاطر ترس از نگاه هرزه یک مردتو گرمای تابستون
مجبور شه مسیری رو بدوه
تجاوز یعنی دوستت دارم گفتنت هزار تا معنی بده
تجاوز یعنی ویران کردن کاخ آرزوهای یک زن
تجاوز یعنی به قیمت عشق زن را با تن سنجیدن
تجاوز یعنی اسمش را دوستی ساده گذاشتی و دختری به نام دل عشقش دانست...
تجاوز یعنی به جرم پاک بودن طرد شدن
بله تجاوز تنها به معنی به زور هم آغوش شدن نیست
دیدگاه  •   •   •  1391/01/12 - 19:51
+2
سحر
سحر
بارون نمیشم که نگی با چه منتی خودشو به شیشه می کوبه تا نیم نگاهی بیندازم ابر میشم که از نگرانی یه روز بارونی هر لحظه پنجره رو بگشایی و من رو تو آسمون نگاه کنی
دیدگاه  •   •   •  1391/01/12 - 13:02
+6
reza
reza
ﮔﺎﻫﯽ ﺩﻟﺖ ﻣﯿﺨﻮﺍﺩ ﻫﻤﻪ ﺑﻐﻀﺎﺕ ﺍﺯ ﺗﻮ ﻧﮕﺎﻫﺖ ﺧﻮﻧﺪﻩ ﺑﺸﻪ ﮐﻪ ﺟﺴﺎﺭﺕ ﮔﻔﺘﻦ ﮐﻠﻤﻪ ﻫﺎﺭﻭ ﻧﺪﺍﺭﯼ
ﺍﻣﺎ ﯾﻪ ﻧﮕﺎﻩ ﮔﻨﮓ ﺗﺤﻮﯾﻞ ﻣﯿﮕﯿﺮﯼ ﻭ ﯾﻪ ﺟﻤﻠﻪ ﻣﺜﻠﻪ:ﭼﯿﺰﯼ ﺷﺪﻩ؟؟؟!
ﺍﻭﻧﺠﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﻐﻀﺘﻮ ﺑﺎ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺳﮑﻮﺗﺖ ﺳﺮ ﻣﯿﮑﺸﯽ ﻭ ﺑﺎ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﻣﯿﮕﯽ:
ﻧﻪ ﻫﯿﭽﯽ...!*
1 دیدگاه  •   •   •  1391/01/11 - 23:29
+2
payam65
payam65
سهم من از دوری تو چیزی جز دلتنگی به اندازه دریاها ،نگاهی تاریک همچون شب های بدون مهتاب و لحظه هایی که ثانیه به ثانیه میگذرند نیست .پس ای دوست بشنو صدای دلتنگی مرا
دیدگاه  •   •   •  1391/01/11 - 23:25
+3
reza
reza
آمد اما بی صدا خندید و رفت.....

لحظه ای در کلبه ام تابید و رفت....

آمد از خاک زمین اما چه زود......

دامن از خاک زمین برچید و رفت....

دیده از چشمان من پنهان نمود....

از نگاهم راز ها فهمید و رفت......

گفتم اینجا روزنی از عشق نیست....

پیکرش از حرف من لرزید و رفت.....

گفتم از چشمت بیفشان قطره ای...

ناگهان چون چشمه ای جوشید و رفت....

گفتمش من را مبر از خاطرت....

خاطراتش را به من بخشید و رفت......
دیدگاه  •   •   •  1391/01/11 - 22:47
+3
reza
reza
و من با عشق آشنا شدم

و چه کسی این چنین آشنا شده است؟

هنگامی دستم را دراز کردم که دستی نبود،

هنگامی لب به زمزمه گشودم که مخاطبی نداشتم،

و هنگامی تشنۀ آتش شدم

که در برابرم دریا بود و دریا بود و دریا....
4 دیدگاه  •   •   •  1391/01/11 - 22:26
+3
payam65
payam65
کوچک که بودیم چه دل های بزرگی داشتیم
اکنون که بزرگیم چه دلتنگیم
کاش همان کودکی بودیم که حرفهایش را
از نگاهش می توان خواند
اما اکنون اگر فریاد هم بزنیم کسی نمی فهمد
و دل خوش کرده ایم که سکوت کرده ایم
سکوت پر بهتر از فریاد تو خالیست
دنیا را ببین... بچه بودیم از آسمان باران می آمد
بزرگ شده ایم از چشمهایمان می آید!!
بچه بودیم دل درد ها را به هزار ناله می گفتیم همه می فهمیدند
بزرگ شده ایم درد دل را به صد زبان به کسی می گوییم ...هیچ کس نمی فهمه
دیدگاه  •   •   •  1391/01/11 - 20:20
+1

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ