AmiR
روزی عقابی خسته داشت پرواز میکرد که ناگهان گنجشکی میره طرفش میگه:
کاکا وسعت پر رو حال میکنی؟ عقابه میگه: برو حوصلتو ندارم!
گنجشکه بازم پیله میکنه میگه: کاکا وسعت بال رو حال میکنی؟
عقابه بازم میگه: برو حوصلت و ندارم و گرنه میام یه کاری میکنم پرات بریزه
! گنجشکه میگه: مردی بیا! عقابه میره طرف گنجشکه میزنه پراشو میرزونه
گنجشکه در حال افتادان میگه کاکا هیکل و حال میکنی!
AmiR
روزی عقابی خسته داشت پرواز میکرد که ناگهان گنجشکی میره طرفش میگه:
کاکا وسعت پر رو حال میکنی؟ عقابه میگه: برو حوصلتو ندارم!
گنجشکه بازم پیله میکنه میگه: کاکا وسعت بال رو حال میکنی؟
عقابه بازم میگه: برو حوصلت و ندارم و گرنه میام یه کاری میکنم پرات بریزه
! گنجشکه میگه: مردی بیا! عقابه میره طرف گنجشکه میزنه پراشو میرزونه
گنجشکه در حال افتادان میگه کاکا هیکل و حال میکنی!
امیرحسین
فلسفه الاکلنگ اثبات بزرگے کسے است که فرو می نشیند تا دیگرے پرواز کند بهتریـــــــــــــــــــــــــــــــــــن ها همیشه مے مانند شاید جلوے دیدگان نباشند امادردل ماندگارند...
payam65
شاید آن روز که سهراب نوشت زندگی اجباری است
دلش از غصه حزین بود و غمین
حال من می گو یم
زندگی یک در و دروازه و دیوار که نیست
که نشد بال زدو پرواز کرد
زندگی اجبار نیست
زندگی بال و پری دارد و مهربان تر از مهتاب است
تو عبور خواهی کرد
از همان پنجره ها
با همان بال و پر پروانه
به همان زیبایی
به همان آسانی
زندگی صندوقچه ی اصرار پرستو ها نیست
زندگی آسان است
بی نهایت باید شد تا آن را یا فت
payam65
گيرم که در باورتان به خاک نشسته ام! و ساقه هاي جوانم از ضربه هاي تبرهايتان زخمدار است با ريشه چه ميکنيد؟ گيرم که بر سر اين باغ بنشسته در کمين پرندهايد پرواز را علامت ممنوع ميزنيد با جوجه هاي نشسته در آشيان چه مي کنيد؟ گيرم که ميکشيد گيرم که ميبريد گيرم که ميزنيد با رويش ناگزير جوانه چه ميکنيد؟ خسرو گلسرخي