یافتن پست: #کاش

Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani

ماهی را هر وقت از آب بگیری ساعتی دیگر میمیرد.
تازه نیست گرفتن ماهی از دریا
نطفه ی شروع دوباره است که در کالبد ماهی میمیرد.
کاش پرنده ای از قفس آزاد کنیم
. با گرفتن هر ماهی،
پرنده ای در قفس میمیرد
. به شوق دریا،
از اتاقم تاساحل راشناکردم
اما دریا شوقی برای آبهای آزاد نداشت.
بادستان کوچکم،قایق بزرگی ساخته امتا ماهی قرمزهای تنگ بلور،
دریا را خواب نبینند
.

دیدگاه  •   •   •  1392/05/15 - 10:24
+4
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani

در جوانی آموختم که خود معمار زندگی خویش، خالق شادکامی و موجد تلخکامی خویشتنم. فلسفه من آنست که: همان چیزی را درو می کنی که کاشته ای، اکنون، عمیقاً بر این باورم

دیدگاه  •   •   •  1392/05/15 - 10:23
+4
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
سخنی با پروا نه ام :

چه زیباست بخاطر تو زیستنو برای تو ماندن و به پای تو مردن و به عشق تو سوختنو چه تلخ وغم انگیز است دور از تو بودنبرای تو گریستن و به عشق و دنیای تو نرسیدنای کاش می دانستی بدون تو مرگ گواراترین زندگی استبدون تو و به دور از دستهای مهربانت زندگی چه تلخ و ناشکیباستای کاش می دانستی مرز خواستن کجاستو ای کاش می دیدی قلبی را که فقط برای تو می تپد
دیدگاه  •   •   •  1392/05/14 - 19:10
+4
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani

بی نگاهِ عشق مجنون نیز لیلایی نداشتبی مقدس مریمی دنیا مسیحایی نداشتبی تو ای شوق غزل‌آلوده‌یِ شبهای منلحظه‌ای حتی دلم با من هم‌آوایی نداشتآنقدر خوبی که در چشمان تو گم می‌شومکاش چشمان تو هم اینقدر زیبایی نداشت! این منم پنهانترین افسانه‌یِ شبهای توآنکه در مهتاب باران شوقِ پیدایی نداشتدر گریز از خلوت شبهایِ بی‌پایان خودبی تو اما خوابِ چشمم هیچ لالایی نداشتخواستم تا حرف خود را با غزل معنا کنمزیر بارانِ نگاهت شعر معنایی نداشتپشت دریاها اگر هم بود شهری هاله بودقایقی می‌ساختم آنجا که دریایی نداشتپشت پا می‌زد ولی هرگز نپرسیدم چرادر پس ناکامیم تقدیر جاپایی نداشتشعرهایم می‌نوشتم دستهایم خسته بوددر شب بارانی‌ات یک قطره خوانایی نداشتماه شب هم خویش می‌آراست با تصویرِ ابرصورت مهتابی‌ات هرگز خودآرایی نداشتحرفهای رفتنت اینقدر پنهانی نبودیا اگر هم بود ، حرفی از نمی آیی نداشتعشق اگر دیروز روز از روز‌گارم محو بوددر پسِ امروز‌ها دیروز، فردایی نداشتبی تواما صورت این عشق زیبایی نداشتچشمهایت بس که زیبا بود زیبایی نداشت

دیدگاه  •   •   •  1392/05/14 - 19:08
+4
saman
saman
در CARLO

کاشکی دنیا واسه یک شب مال من بود اون وقت با خوشحالی از دنیام پرتت می­کردم بیرون

دیدگاه  •   •   •  1392/05/14 - 13:13
+1
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
سینه از آتش دل در غم جانانه بسوخت

آتشی بود درین خانه که کاشانه بسوخت

تنم از واسطه دوری دلبر بگداخت

جانم از آتش مهر رخ جانانه بسوخت

آشنایی نه غریبی است که دلسوز من است

چون من از خویش بر قلبم دل بیگانه بسوخت

خرقه ز بد مرا آب خرابات ببرد

خانه عقل مرا آتش میخانه بسوخت

چون پیاله دلم از توبه که کردم بشکست

همچو لاله جگرم بی می و میخانه بسوخت

ماجرا کم کن و باز آگه مرا مردم چشم

خرقه از سر بدر آورد و بشکرانه بسوخت

ترک افسانه بگو حافظ و می نوش دمی

که نخفتیم شب و شمع به افسانه بسوخت
دیدگاه  •   •   •  1392/05/14 - 10:44
+5
*elnaz* *
*elnaz* *
گاهی دلم باران می خواهد
 دلم می خواهد باران ببارد تا زیر باران قدم بزنم
 از هوای بارانی لذت ببرم و تا دلم می خواهد گریه کنم
 باران ببارد تا کسی اشکهای سرریز شده از چشمان مرا نبیند
 گاهی مرد بودن سخت تر از سنگ زیر آسیاب بودن است
 کاش کودک بودم تا برای ابراز احساسات تلخ و شیرین زندگی
 مجبور به نقاب گذاشتن بر چهره خود نمی شدم
 این هوای صاف این روزها هم گاهی مزاحم است.. 

دیدگاه  •   •   •  1392/05/14 - 01:13
+4
*elnaz* *
*elnaz* *
ساعتها زیر دوش می نشینی به کاشی های حمام خیره می شوی

 غذایت را سرد می خوری

 ناهار ها نصفه شب ، صبحانه را شام!

 لباسهایت دیگر به تو نمی آیند ، همه را قیچی می زنی!

 ساعتها به یک آهنگ تکراری گوش می کنی و هیچ وقت آهنگ را حفظ نمی شوی!

 شبها علامت سوالهای فکرت را می شمری تا خوابت ببرد!

تنهائی از تو آدمی میسازد که دیگر شبیه آدم نیست…

 =====ஜ۩۞۩ஜ===== 

2 دیدگاه  •   •   •  1392/05/14 - 01:07
+4
*elnaz* *
*elnaz* *
گلهاش توی دستش بود,نشسته بود لب جدول
 رفتم نشستم کنارش
 گفتم:برای چی نمیری گلات رو بفروشی؟
 گفت:بفروشم که چی؟
 تا دیروز میفروختم که با پولش ابجیمو ببرم دکتر
 دیشب حالش بد شد و مرد
 با گریه گفت:تو میخواستی گل بخری؟
 گفتم:بخرم که چی؟
 تا دیروز میخریدم برای عشقم
 امروز فهمیدم باید فراموشش کنم…!
 اشکاشو که پاک کرد,یه گل بهم داد
 با مردونگی گفت:بگیر
 باید از نو شروع کرد
 تو بدون عشقت,من بدون خواهرم…!.. 

دیدگاه  •   •   •  1392/05/14 - 00:47
+4
*elnaz* *
*elnaz* *
چمدان
 خالیم را می بندم
 میخواهم بروم …
 به
 هیچ کجا
 ای کاش
 زودتر برسم ….!  

دیدگاه  •   •   •  1392/05/14 - 00:21
+5

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ