یافتن پست: #گاهی

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
گاهی لازم است كوتاه بیایی


گاهی نمیتوان بخشید و گذشت...


اما می توان چشمان را بست و عبور کرد !


گاهی مجبور می شوی نادیده بگیری ...


گاهی نگاهت را به سمت دیگر بدوز که نبینی ... !
دیدگاه  •   •   •  1391/01/14 - 18:47
+4
Alireza
Alireza
اهل کاشانم
روزگارم بد نیست.
تکه نانی دارم،خرده هوشی ،سر سوزن ذوقی.
مادری دارم بهتر از برگ درخت.
دوستانی،بهتر از آب روان.
وخدای که در این نزدیکی است:
لای این شب بوها، پای آن کاج بلند.
روی آگاهی آب ،روی قانون گیاه.
من مسلمانم.
قبله ام یک گل سرخ.
جانمازم چشمه،مهرم نور.
دشت سجاده من.
من وضو با تپش پنجرها می گیرم.
در نمازم جریان دارد ماه،جریان داردطیف
سنگ از پشت نمازم پیداست:
همه ذرات نمازم متبلورشده است.
من نمازم را وقتی می خوانم
که اذانش را باد،گفته باشد سر گلدسته سرو.
من نمازم را پی «تکبیره الاحرام» علف می خوانم،
پی «قدقامت» موج.
کعبه ام بر لب آب،
کعبه ام زیر اقاقی هاست.
کعبه ام مثل نسیم، می رود باغ به باغ،می رود شهر به شهر
«حجرالا سود» من روشنی باغچه است.
دیدگاه  •   •   •  1391/01/14 - 15:48
+5
علـــــــــــــــــی
علـــــــــــــــــی
وقتی که دیر رسیدم و با دیگری دیدمت
فهمیدم که گاهی
هرگز نرسیدن بهتر است از دیر رسیدن . . .
دیدگاه  •   •   •  1391/01/14 - 15:35
+1
مهراوه
مهراوه
امروز سالگرد عروسی مامان و بابامه
به بابام میگم اگه زمان دوباره به عقب برگرده دوباره با مامان ازدواج میکنی؟
بابام میگه : اره ولی تو رو به دنیا نمی آوردم !!{-16-} {-20-} {-8-}
{-33-} {-18-}
6 دیدگاه  •   •   •  1391/01/14 - 13:00
+7
payam65
payam65
مدت زیادی از زمان ازدواجشان می‌گذشت و طبق معمول زندگی فراز و نشیب‌های خاص خودش را داشت.
یک روز زن که از ساعت‌های زیاد کار شوهر عصبانی بود و همه چیز را از هم پاشیده می‌دید، زبان به شکایت گشود و باعث ناامیدی شوهرش شد. مرد پس از یک هفته سکوت همسرش، با کاغذ و قلمی‌در دست به طرف او رفت و پیشنهاد کرد هر آنچه را که باعث آزارشان می‌شود را بنویسید و در مورد آن‌ها بحث و تبادل نظر کنند.

زن که گله‌های بسیاری داشت بدون اینکه سرخود را بلند کند، شروع کرد به نوشتن.
مرد پس از نگاهی عمیق و طولانی به همسر، نوشتن را آغاز کرد.
یک ربع بعد با نگاهی به یکدیگر کاغذ‌ها را رد وبدل کردند. مرد به زن عصبانی و کاغذ لبریز از شکایت خیره ماند…
اما زن با دیدن کاغذ شوهر، خجالت زده شد و به سرعت کاغذ خود را پاره کرد.
شوهرش در هر دو صفحه این جمله را تکرار کرده بود: ”دوستت دارم عزیزم”
دیدگاه  •   •   •  1391/01/13 - 20:40
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
دل و عـقـل ِ عـزیـز!
لـطـفـن بـریـد یـ ه جـا دیـگـ ه دعـوا کـنـیـن
"بـا تـشـکـرو اعـتراض بـغض گـلـو "../.
1 دیدگاه  •   •   •  1391/01/13 - 18:39
+5
سیاهه ای از آسمان
سیاهه ای از آسمان
گاهی باید کم باشی تا کمبودت احساس شه ،
نه اینکه نباشی

تا نبودنت عادت شه...
دیدگاه  •   •   •  1391/01/12 - 16:07
+7
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
پدر ...
تکیه گاهی است که بهشت زیر پایش نیست ...
اما همیشه به جرم پدر بودن
باید ایستادگی کند
و با وجود همه مشکلات ... به تو لبخند بزد تا تو دلگرم شوی
... که اگر بدانی ...
چه کسی ، کشتی زندگی را
از میان موج های سهمگین روزگار
به ساحل آرام رویاهایت رسانده است ...
"پدرت"را می پرستیدی!!!
من پدرم رو خیلی دوست دارم♥
دیدگاه  •   •   •  1391/01/12 - 15:47
+5
سحر
سحر
بارون نمیشم که نگی با چه منتی خودشو به شیشه می کوبه تا نیم نگاهی بیندازم ابر میشم که از نگرانی یه روز بارونی هر لحظه پنجره رو بگشایی و من رو تو آسمون نگاه کنی
دیدگاه  •   •   •  1391/01/12 - 13:02
+6
reza
reza
رویاهامان گاهی دست یافتنی

وگاهی در بستر نابودی

گاهی در اوج

گاهی با موج

گاه راه میروی تا برسی

گاهی میروی تا رفته باشی

وباز نمانی

امروز هم راه نیمه را نرفته ایم
دیدگاه  •   •   •  1391/01/11 - 23:52
+3

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ