(فروغ فرخزاد)
(فروغ فرخزاد)
از عشق میگویی ، بگو آبی ترین باشد
از عشق میگویم اگر درد تو این باشد
بگذار من عاشق ترین مرد زمین باشم
بگذار یک دیوانه هم عاشق ترین باشد
شیطان از اول خوب میدانست آدم کیست
بگذار لاف عشق تهمت آفرین باشد
من از فریب گندم روی تو دانستم
بیچاره دل یک عمر باید خوشه چین باشد
با یک هجوم از هم فرو میریزدش غم ؛ آه
دیوار ِ دل سهل است اگر دیوار چین باشد
آه ای شبان ِ خفته ی کولی ترین برخیز !
میترسم اینجا باز گرگی در کمین باشد
وقتی که از دل گفتی و آئینه ، دانستم
آنی که میخواهد دلم باید همین باشد
تا بود از تو قسمتم غم بود و دیگر هیچ
ای کاش تا باشد نصیبم از تو این باشد
این است پایان ِ تب پروانه ای چون من
آتش همان بهتر که خاکستر نشین باشد
(نجیب زاده)
به چشمانم آموختم جز شاديها چيز ديگري را نبيند
اما غافل از اين بودم که اين چشم ها
به من خيانت خواهد کرد
و در مقابل غمها و تاريکي ها مرا تنها خواهند گذاشت
به خود گفته بودم زندگي را دگرگون خواهم کرد
تمام غمها و سياهي ها را به دست فراموشي خواهم سپرد
و آنها را در بستر زمان دفن خواهم کرد
اما غافل بودم و ندانستم زندگي بازيگريست
که آهنگ او هر لحظه تغيير ميکند
حال من مانده ام و تنهايي و يک دنياي غم و اندوه