رضا
هان اي كوه بلند
اي سراپا همه بند
از تو اين تجربه آموخته ام
كه نلرزد دلم از غرش سنگين زمان
وهراسي ندهد راه به دل از طوفان
كاه بودن ننگ است
كوه مي بايد بود
رضا
آلاله های دشت من ماتم گرفتيد ؟
عاری است بر روح شما باشيد نوميد
جان نهال سينه ام ديری است تشنه
آلاله های دشت من باران بباريد
درد فراق قلب من دردی است جانكاه
آلاله های دشت من اميد كاريد
آه و فغانی بر سرم كرده است حمله
آلاله های دشت من فرياد رانيد
سرو روان پيكرم گشته خميده
آلاله های دشت من چون سرو مانيد
دشمن اگر بر چشم خيسم گشت آگاه
آلاله های دشت من خامش نمانيد
دادم دل و دينم بر آن زيبای خفته
آلاله های دشت من اين را بدانيد
آمد ندا زان يار شمس بی نشانه
آلاله های دشت من ماتم مگيريد
رضا
بنويسيد به ديوار سكوت ، عشق سرمايه هر انسان است. بنشانيد به لب ، حرف قشنگ ، حرف بد وسوسه شيطان است. و بدانيد كه فردا دير است. و اگر غصه بيايد امروز، تا هميشه دلتان درگير است. پس بسازيد رهي را كه كنون ، تا ابد سوي صداقت برود ، و بكاريد به هر خانه گلي ، كه فقط بوي محبت بدهد! ...
رضا
شاید آن روز که عاشق بودم، آسمان دلم آبی تر بود
ساده تر بود برایم پرواز...
ساده تر بود برایم آواز...
شاید آن روز به اندازه ی عاشق شدنم
وسعت آبی دنیای پس پنجره ها، آینه ها
اندکی قابل سنجیدن بود..
دست های پر از احساس وتماشایی گل، خواهشی در طلب چیدن و بخشیدن بود.
ولی افسوس از آن عشق و هوا
با من گمشده در خویش خبر نیست دگر!؟
با من گمشده در خویش خبر نیست دگر.........!؟
رضا
تو که قصد جدایی کرده بودی
خیال بی وفایی کرده بودی
چرا با این دل خوش باور من
زمانی آشنایی کرده بودی
خدایا تارو پودم غم گرفته
درون سینه ام ماتم گرفته
الهی بشکنه آن که آخر
دو عاشق را چنین از هم گرفته
خداوندا دلش را مهربان کن
همیشه خاطرش را شادمان کن...
رضا
از کجا آمده ای؟ که چنین نمناکی! زیــر بــاران بــودی ای خــیـال ابـدی! بــی تــو مـن تنهایم تـو چــرا غـمـگـیـنی؟ من اگـر می گریم تــرس فــردا دارم تـرس بی تو ماند تـو چرا می گریی؟ ای صدای قدمت نبض دلتنگی من مـن اگـر دلـتـنـگم تـو چـرا تـنـهـایـی؟ روبه رویم بنشین حرف دل با من گو مـن اگر خاموشم تـو چـرا دلـتـنگی؟ سایه ات زد فریاد من برا ی غم تو می گریم مـن مـســافــر هـسـتـم آمدم تا بروم سفرم تاابدیت جاریست