*elnaz* *
و عشق
تنها گناهیست
که به وقت ارتکاب آن
خدا برای بشر
ایستاده دست می زند
*elnaz* *
گاهی حس میکنم روی دست خدا مانده ام!
خسته اش کرده ام...
خودش هم نمیداند با من چه کند!!!...
*elnaz* *
آرامم...
همچون مزرعه ای که تمام محصولاتش را ملخ ها خورده اند...
دیگر نگران ضربات داس ها نیستم
*elnaz* *
چگونه می شود از خدا گرفت
چیزی را که نمی دهد ؟!!
می گویند قسمت نیست ، حکمت است...
من قسمت و حکمت نمی فهمم
تو خدایی ، طاقت را می فهمی …!
*elnaz* *
آنقدر زمین خورده ام که بدانم
برای برخاستن
نه دستی از برون
که همتی از درون
لازم است ...
حالا اما
نمی خواهم برخیزم
می خواهم اندکی بیاسایم
فردا برمی خیزم
وقتی که فهمیده باشم
چرا زمین خورده ام ...
*elnaz* *
دلتنگی خوشه ی انگور سیاه است
لگدکوبش کن...
لگدکوبش کن...
بگذار ساعتی سربسته بماند
مستت می کند اندوه
*elnaz* *
این روزها می گذرند،
ولی من از این روزها نمی گذرم...
..........
*elnaz* *
فقط با دوست می توان قهر کرد غریبه ناز ما را نمی کشد.
*elnaz* *
تو با دلتنگی من
تو با این جاده همدستی
تظاهر کن ازم دوری
تظاهر میکنم هستی...
*elnaz* *
شک ندارم... سفره ی دلم را که وا کنم ؛ همه سیـــــر می شوند.