mitra
آرامم ... مثل مزرعه ای که تمام محصولش را ملخ ها خورده اند ...!!! دیگر نگران داسها نیستم . . .
mah3a
تمامے مزرعه کافر صدایش مے زدند
گلِ آفتابگردانِ کوچکے را که عاشق باران شده بود . . . !
zahra
خالی بندی سه تابچه واسه هم:1بابام رییس مجلسه تمام قانون رو اون وضع میکنه.... 2من بابا رییس جمهور تمام کارها رو باید دستور اجرابده وگرنه قانون اجرا نمیشه0 3من بابام پاسوان سر همین خیابونه . پنج هزار تومن میگیره گند میزنه به کار بابا ها ی جفتتون.....
reza
جدايي آنقدرھا ھم كه فكرميكني تلخ نيست ؛ اگر ھنوز حرف ھاي من را باور نداري ، از (نادروسيمين) بپرس كه از تمام دنيا جايزہ گرفته اند
peyman
می خواهم بنویسم
نمی توانم ؛
یک کلمه به ذهنم می رسد
” تـــــــو ”
تمام شد این هم نوشته ی امروز !
payam65
آمد و قلب مرا دزدید و رفت
بی قراری های من را دید و رفت
او گمان می کرد من دیوانه ام
بر من و احساس من خندید و رفت
غنچه های عشق را از خاک جان
با تمام بی وفایی چید و رفت
دل به او بستم ولی افسوس،او
حال و روزم را کمی فهمید و رفت
باورم شد رفتنش اما عجیب
بعد از او ایمان من لرزید و رفت
خواستم برگردم و عاشق شوم
عشق هم دیگر زمن ترسید و رفت...
HADI
دریچه ای به تماشای باغ وا می شد
دلم چو مرغ گرفتار بال و پر می زد
تمام شب به خیال تو رفت و ، می دیدم
که پشت پرده ی اشکم سپیده سر می زد
payam65
چه قدر سخته تو چشای کسی که تمام عشقت رو ازت دزدید و به جاش یه زخم همیشگی رو به قلبت هدیه داد زل بزنی و به جای اینکه لبریز کینه و نفرت شی حس کنی هنوزم دوستش داری,چه قدر سخته دلت بخواد سرت رو باز به دیواری تکیه بدی که یه بار زیر اوار غرورش همه وجودت له شده,چه قدر سخته تو خیالت ساعتها باهاش حرف بزنی اما وقتی دیدیش هیچ چیزی جز سلام نتونی بگی
چه قدر سخته وقتی پشتت بهشه دونه های اشک گونه هاتو خیس کنه اما مجبور باشی بخندی تا نفهمه هنوزم دوسش داری.
چقدر سخته گل ارزوهاتو تو باغ دیگری ببینی و هزار بار تو خودت بشکنی و اون وقت اروم زیر لب بگی :گل من باغچه نو مبارک.
HADI
یه میل برام رسید ...سرشار از عاطفه!!
حکایت یه زوج خوشبخت،که به رغم ناسازگاری زمان باهم میسازن
ماجرای مرد۹۰ساله ای که با عشق ار همسر ۸۹ساله ی سرطانیش مراقبت میکنه..
درود بر عشق وتمام جلوه هاش.
d.m
گاهی که دلم
به اندازهء تمام غروبها می گیرد
چشمهایم را فراموش می کنم
اما دریغ که گریهء ، دستانم نیز مرا به تو نمی رساند
من از تراکم سیاه ابرها می ترسم و هیچ کس
مهربانتر از گنجشکهای کوچک کوچه های کودکی ام نیست
و کسی دلهره های بزرگ قلب کوچکم را نمی شناسد
و یا کابوسهای شبانه ام را نمی داند
با این همه ، نازنین ، این تمام واقعه نیست
از دل هر کوه کوره راهی می گذرد
و هر اقیانوس به ساحلی می رسد
و شبی نیست که طلوع سپیده ای در پایانش نباشد
از چهل فصل دست کم یکی که بهار است
مـــ-ن هنــوز تو را دارم
آخرین ویرایش توسط
asemanabi در [1391/01/17 - 01:52]