یافتن پست: #خسته

saman
saman
در CARLO
می دانی از وقتی که رفته ای

دیگر ترانه به سراغم نمی آید

دیگر قلم در دستم به شعر نمی رود

...

دیگر شب ستاره باران نیست

من پشت پنجره یادت را گریه کردم

نیامدی و من باز تو را زمزمه کردم

شب میلادم همه نور پاشیدند

ولی من باز پنهانی تو را آرزو کردم

شب از نیمه گذشت و باز به یاد تو بیدارم

خسته شدم از بس با آئینه گفتگو کردم

نمی دانی . نمی دانی کجای شعر غمگین است

همین جا در همین لحظه که تو را آرزو کردم...
دیدگاه  •   •   •  1392/04/17 - 12:53
+8
saman
saman
بیخودی خندیدیم... که بگوییم دلی خوش داریم
بیخودی حرف زدیم... که بگوییم زبان هم داریم و قفس هامان را... زود زود رنگ زدیم

و نشستیم لب رود... و به آب سنگ زدیم

ما به هر دیواری آینه بخشیدیم... که تصور بکنیم یک نفر با ما هست

ما زمان را دیدیم ... خسته در ثانیه ها

باز با خود گفتیم ... شب زیبایی هست

بیخودی پرسه زدیم ... صبحمان شب بشود

بیخودی حرص زدیم ... سهممان کم نشود

ما خدا را با خود ... سر دعوا بردیم

و قسم ها خوردیم ... ما به هم بد کردیم ... ما به هم بد گفتیم

بیخودی داد زدیم ... که بگوییم توانا هستیم

و گرفتیم کتابی سر دست ... که بگوییم که دانا هستیم

بیخودی پرسیدیم حال هم دیگر ر ا... که بگوییم محبت داریم

بیخودی ترسیدیم از بیان غم خود ... و تصور کردیم که شهامت داریم

ما حقیقت هارا زیر پا له کردیم ... و چقدر حظ بردیم که زرنگی کردیم

از شما می پرسم ما که را گول زدیم؟
دیدگاه  •   •   •  1392/04/16 - 12:12
+4
hosein
hosein
یه دختر و پسر که روزی همدیگر را باتمام وجود دوست داشتن ، بعد از پایان ملاقاتشون با هم سوار یه ماشین شدند و آروم کنار هم نشستن ... دخترمیخواست چیزی را به پسر بگه ، ولی روش نمیشد ..!پسر هم کاغذی را آماده کرده بود که چیزی را که نمیتوانست به دختر بگوید در آن نوشته شده بود ...پسر وقتی دید داره به مقصد نزدیک میشه، کاغذ را به دختر داد ..دختر هم از این فرصت استفاده کرد و حرفش را به پسر گفت که شاید پس از پایان حرفش پسر از ماشین پیاده بشه و دیگه اون را نبینه ...دختر قبل از این که نامهی پسر را بخواند ، به اون گفت :دیگه از اون خسته شده ، دیگه مثل گذشته عشقش را نسبت به اون از دست داده و الان پسر پیدا شده که بهتر از اونه ..!پسر در حالی که بغض تو گلوش بود و اشک توی چشماش جمع شده بود ، با ناراحتی از ماشین پیاده شد............در همین حال ماشینی به پسر زد و پسردرجا مــُـرد ..دختر که با تمام وجود در حال گریه بود ، یاد کاغذی افتاد که پسر بهش داده بود!وقتی کاغذ رو باز کرد پسر نوشته بود:....

اگــه یــه روز تــرکــم کـنــی میــمیــرم......
دیدگاه  •   •   •  1392/04/16 - 00:37
+2
saman
saman
در CARLO
خسته ام از تظاهر به ایستادگی

از پنهان کردن زخم هایم

زور که نیست

دیگر نمیتوانم بی دلیل بخندم و

با لبخندی مسخره وانمود کنم همه چیز رو به راه است...

اصلأ دیگر نمیخواهم که بخندم

میخواهم لج کنم

با خودم ، با تو ، با همه ی دنیا

چقدر بگویم فردا روز دیگریست و امروز بیاید

و مثل هر روز باشی...

خسته ام .... از تو .... از خودم....از همه ی زندگی....

میخواهم بکشم کنار

از تو ... از خودم..... از همه ی زندگی...
دیدگاه  •   •   •  1392/04/15 - 17:50
+5
saman
saman
در CARLO
خسته از عشق بازی با واژه ها
یک دل سیر لال می شوم

و تنها خیره می مانم

به لبهایت .

و انتظار

که نام من چرا جاری نمی شود .

از من چه انتظاری داری ؟

از بس برایت مرده ام ،

از بس کلمات را قربانی کرده ام ،

بوی تعفن گرفته دستانم .

لال شده ام و لال می مانم .

برای اینکه دیگر لبهایم از نجوای نام تو

گُر نگیرند .

و من خسته ام .

از تو

و دنیای تو .

دیوانه شده ام

از بس به تو فکر کرده ام .

دیوانه شده اند

کلمات ، واژه ها

از بس نام تو را تکرار کرده اند .

و من

سخت تلاش می کنم

که تا ابد لال بمانم .

برای اینکه دیگر ٬هرگز نگویم

دوستت دارم
دیدگاه  •   •   •  1392/04/15 - 11:09
+4
M 0 R i c A R L0
M 0 R i c A R L0
در CARLO
ﺑﻬﺶ ﺑﮕﯽ ﺩﻭﺳﺶ ﺩﺍﺭﯼ ﭘﺮﺭﻭ ﻣﯿﺸﻪ ﻣﯿﺮﻩ!
ﺑﻬﺶ ﺑﮕﯽ ﺍﺯﺵ ﺑﺪﺕ ﻣﯿﺎﺩ ﻧﺎ ﺍﻣﯿﺪ ﻣﯿﺸﻪ ﻭ ﻣﯿﺮﻩ!
ﻣﺤﺒﺖ ﮐﻨﯽ ﺧﻮﺷﯽ ﻣﯿﺰﻧﻪ ﺯﯾﺮ ﺩﻟﺶ ﻭﻣﯿﺮﻩ!
ﻣﺤﺒﺖ ﻧﮑﻨﯽ ، ﺍﺯ ﯾﮑﯽ ﺩﯾﮕﻪ ﻣﺤﺒﺖ ﻣﯿﮕﯿﺮﻩ ﻭ ﻣﯿﺮﻩ!
ﺧﻼﺻﻪ ﺍﻭﻣﺪﻩ ﮐﻪ ﺑﺮﻩ ﺧﻮﺩﺗﻮ ﺧﺴﺘﻪ ﻧﮑﻦ!!
دیدگاه  •   •   •  1392/04/15 - 00:05
+10
behzad
behzad
عشقهای امروزی شباهت زیادی به آدامس داره:
اول شیرین..بعد دوستداشتنی..سپس تکراری و خسته کننده و در آخر دور انداختنی!!!!!!
دیدگاه  •   •   •  1392/04/14 - 19:28
+8
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
به سلامتیه نسل من که خسته شد از بس دزدکی بوسید...
دزدکی حرف زد...
دزدکی در آغوش گرفت...
دزدکی عشق بازی کرد...
دزدکی دوست داشت...
خسته شد....
خسته ...
این روزها شیرین میزنم ؛ بی آنکه پای فرهادی در میان باشد
دیدگاه  •   •   •  1392/04/14 - 12:03
+3
sasan pool
sasan pool
بابام خسته و کوفته از سر کار اومده خونه بهش میگم سلام بابا!!

میگه: ببین پسرم:

سلام سلامتی میاره!

سلامتی شادی میاره!

شادی عشق میاره!

عشق همسر!

همسر بچه

بچه دردسر

دردسر بدبختی

بدبختی مریضی

مریضی مرگ

پس سلامو زهر مار

برو بتمرگ پاى فیسبوکت{-48-}{-48-}{-48-}{-48-}{-48-}
دیدگاه  •   •   •  1392/04/13 - 20:13
+2
saqar
saqar
در CARLO
مرد بايد...
وقتي مخاطبش عصبانيه , ناراحته , ميخواد داد بزنه
وايسه روبروش بگه :
تو چشام نيگا كن , بهت ميگم تو چشام نيگا كن!!
حالا داد بزن , بگو از چي ناراحتي؟!!

... بعد مخاطب داد بزنه , گله كنه, فرياد بكشه , گريه كنه
حتي با مشتاي زنونه ش بكوبه تو سينه مرد
ولي آخرش خسته ميشه ميزنه زير گريه...
همونجا بايد بغلش كنه
نذاره تنها باشه!
حرف نزنه ها , توضيح نده ها
كل كل نكنه ها , توجيه نكنه ها
فقط نذاره احساس كنه تنهاست!!

مرد بايد گاهي وقتا مردونگيشو با سكوت ثابت كنه!!
با بغلش كردنش...
دیدگاه  •   •   •  1392/04/12 - 18:38
+6

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ