یافتن پست: #خواهرم

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
غضنفر باباش میمیره داشت گریه میکرد،تلفنش زنگ میخوره بعد که قطع میکنه گریش بیشتر میشه،میگن چی شده؟
.
.
.
.
.
.
.
میگه خواهرم بود گفت بابای اونم مرده!! :l
دیدگاه  •   •   •  1393/04/20 - 12:06
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
می خواستیم ناهار بخوریم، گودزیلای خواهرم عوض غذا داشت ماست می خورد.
بهش گفتم به نظر من که نمیشه جای غذا ماست خالی خورد.
برگشت بهم گفت به نظر تو نمیشه، به نظر من میشه!!!
من :|
گودزیلا ^_^
بقیه حضار D:
دیدگاه  •   •   •  1393/04/8 - 13:22
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
ﺯﻧﮓ ﺯﺩﻡ ﺧﻮﻧﻪ ﺧﻮﺍﻫﺮﻡ،، ﺧﻮﺍﻫﺮ ﺯﺍﺩﻡ ﮔﻮﺷﻴﻮ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻪ ..
ﻣﻴﮕﻢ : ﺳﻼﻡ ﻣﺎﻣﺎﻥ ﻫﺲ؟
ﻣﻴﮕﻪ: ﺁﻟﻪ
ﻣﻴﮕﻢ : ﮔﻮﺷﻴﻮ ﺑﺪﻩ ﺑﻬﺶ
ﻣﻴﮕﻪ: ﻧﻤﻴﺘﻮﻧﻪ ﺻﺤﺒﺖ ﮐﻨﻪ ﺩﺍﺭﻩ ﮔﻠﯿﻪ ﻣﻴﮑﻨﻪ .
ﻣﻴﮕﻢ : ﺑﺎﺑﺎﺕ ﭼﯽ؟
ﻣﻴﮕﻪ: ﺍﻭﻧﻢ ﺩﺍﻟﻪ ﺑﺎ ﭘﻠﻴﺴﺎ ﮐﻪ ﺍﻭﻣﺪﻥ ﺩﻟﻪ ﺧﻮﻧﻤﻮﻥ ﺻﺤﺒﺖ ﻣﻴﺘﻮﻧﻪ .
ﻣﻴﮕﻢ : ﺩﺍﺩﺍﺵ ﺭﺿﺎﺕ ﭼﯽ؟
ﻣﻴﮕﻪ: ﻟﻔﺘﻪ ﺑﻴﻤﺎﻟﺴﺘﺎﻧﺎ ﻟﻮ ﺑﮕﻠﺪﻩ .
ﻣﻴﮕﻢ : ﺑﺎﺑﺎ ﺑﺰﺭﮒ ﭼﯽ؟
ﻣﯿﮕﻪ: ﺍﻭﻧﻢ ﻟﻔﺘﻪ ﭘﺰﺵ ﻗﺎﻧﻮﻧﯽ .
ﻣﻴﮕﻢ : ﭼﺮﺍ؟
ﻣﻴﮕﻪ: ﺁﺧﻪ ﻣﻦ ﮔﻢ ﺷﺪﻡ .
ﻣﻴﮕﻢ : ﮐﺠﺎﯾﯽﺍﻻﻥ؟
ﻣﻴﮕﻪ: ﺯﻳﻠﻪ ﺗﺨﺖ
دیدگاه  •   •   •  1393/03/31 - 18:49
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
با خواهرم دعوام شد در حد جنگ ستارگان
یه چنگ انداختم تو صورتش یهو به مامانم گفت :
این وحشیو از کجا آوردید ؟
مامانم گفت : اون پرورشگاهِ که تورو آوردیم ،
یه باغوحش بغلش بود داداشتو از اونجا آوردیم …
یعنی از حالت جامد به بخار تبدیلمون کرد :|
دیدگاه  •   •   •  1393/03/17 - 21:12
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥







یه دیالوگ زیبا از فیلم دلشکسته:

امیرعلی(شهاب حسینی):

خواهر دیگه نمیخوام خواهرم باشی...

میخوام نفسم باشی خواهر






دیدگاه  •   •   •  1393/03/14 - 20:16
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥







یه عروس داریم خیلی تنبله یه روز مامانم و خواهرم خواستن با زبون بی زبونی به این حالی کنن ظرفارو بشوره.نشستن فــک کردن تصمیم گرفتن تعارف الکی بکنن شاید این حالیش شد و این حرفا...
.
.
.
.
.
.
.
مامانم : نه اصلا نمیذارم دخترم تو بشوری بیا اینور من میشورم زحمتت میشه
آبجیم: نه مامان شما مریضی برین استراحت کنین من میشورم
یعنی 10 دقیقه بکــِش بکــِش بود تو آشپزخونه که یهو عروسمون اومد گفت: " دعوا نکنین یکیتون الان بشورین یکیتون هم شام میشوره
مامانم و آبجیم :|
من :))))






دیدگاه  •   •   •  1393/03/14 - 19:36
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
دختره از نیمرخ شبیه قالپاق پیکانه.
استاتوس زده:درگیرم نشو رسوا نمی شوم!
.
.

.
.
من اگه اعتماد ب نفس این خواهرمونو داشتم با چاقو ب جنگ آمریکا میرفتم
دیدگاه  •   •   •  1393/03/6 - 15:19
+2
*elnaz* *
*elnaz* *
میخووووووووووووووووووووووووووووووووام/////////{-60-}{-29-}

4 دیدگاه  •   •   •  1393/02/12 - 21:41
+4
*elnaz* *
*elnaz* *
الان با ورود بـــــــــــــنده. سایت هنــــــــــــــــــــــــــگ می کنه........{-15-}
آخرین ویرایش توسط eli20 در [1393/02/11 - 17:44]
21 دیدگاه  •   •   •  1393/02/11 - 17:42
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
با خواهرم از خرید بر می گشتیم دیدم میگه: کی اسم آریشگاه مردونه رو میذاره رایکا این مغازه سر کوچه ما گذاشته.
یه لبخند تلخ زدم(خب چیه جو گرفته بودتم) گفتم: خواهر من چه انتظاری داری تو این آرایشگاه بند می ندازن ابرو بر میدارن اپیلاسیون می کنن انتظار داشتی اسمش بذاره کوروش کبیر یا آرش؟
فکر نکنم تو عمرش انقدر قانع شده باشه
دیدگاه  •   •   •  1393/02/9 - 20:49
+3
صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 پست بیشتر

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ