یافتن پست: #دست

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
در CARLO

فقـــــط یکبار مینازم به بختم

که انگشتان من گردد بمویت


بسوزد هـــر دستم تا به بازو

زلـذت های داغ لمس رویت !



فقــــــط یکبار درچشمت ببینم

که مژگـــــــانم بمژگانت تنیده


بیـــارد گونه ات را بهر رویم

نفس هایت که در مویم وزیده !



فقط یکبار اگر آهو بگردم

خرامم روی دشت سینهً تو


شود رام علفزار حــلاوت

حریص وحشـی دیرینهً تو



فقـــــــــط یکدم اگر درهم بپیـچیم

دو دور افتــاده از یک غم رسیده


دو هجران دیده در یک قد ستاده

دوتا دل داده در یک دل تــپیــده !!



♦♦♦ بانو بهار سعید ♦♦♦
دیدگاه  •   •   •  1392/05/28 - 19:06
+5
Mohammad Mahdi
Mohammad Mahdi
"جهالت"
جهالت کاری کرد که پیرزن ايرانی گاو خود را بفروشد كه مشرف مکه شود !!!!
تا عرب از شتر به لامبورگينى و از چادر به برج رسد و مردم ما سعادت را 2 دستي به اعراب تقديم كنند که شايد سعادت خود در دنياي ديگر يابند !!!
آیا می دانید خدا كجاست؟
خدا در قلب مادری است كه براي مداواي فرزندش كلیه اش را می فروشد و در قلب كودكی است كه در همسایگی حاجی از فقر ناله می كند و حاجی در بین عربها به دنبال خدا می گردد
آخرین ویرایش توسط Edward-Marion در [1392/05/28 - 18:53]
دیدگاه  •   •   •  1392/05/28 - 18:50
+5
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
جانباز چند درصد است؟
او که در حادثه ی عشق
قلب و غرور خود را از دست داده است؟!
دیدگاه  •   •   •  1392/05/28 - 18:49
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
دکتر نگام کرد پرسید:
سر درد داری؟ -آره
شبا چشات می سوزه؟ -آره
بغض گلوتو میگیره؟ - آره
زیر چشاتم که گود افتاده..
پاشو..پاشو برو سراغ همون که باعثشه...از دست من کاری بر نمیاد..
(
دیدگاه  •   •   •  1392/05/28 - 18:09
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
ﺑﻪ ﺩﻭ ﺩﻟﯿﻞ ﻫﯿﭻ ﻭﻗﺖ ﻧﺬﺍﺷﺘﻢ دوس پسدرم ﺑﻪ ﮔﻮﺷﯽ ﺁﯾﻔﻮﻧﻢ ﺩﺳﺖ ﺑﺰﻧﻪ . . . .... . . . 1) من آیفون ندارم :| 2) من دوس پسر ندارم! :||| ))
دیدگاه  •   •   •  1392/05/28 - 18:08
+3
korosh
korosh


چه خوش گفت فردوسی پور در نود /  که قرمز به آبی برنده شود

میازار اس اس که کیسه کش است /  که دل دارد و بر همینش خوشست

چو شش تا بخوردست از روزگار / دگر آبیان را نماندست قرار

تو کز محنت دسته سه بی غمی / سرافراز و سرخی، بخندا همی

توانا بود هرکه قرمز بود /  ز شیشتا دل شیر غران بود !

دیدگاه  •   •   •  1392/05/28 - 17:55
+7
-1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
بـــرو
تـرس اَز هیچ چیز نـِدارمـ

وقتـی یـَقین دارمـ بیشتـَر اَز مـَטּ

کسی دوستتـ نـَפֿـواهـَد داشتـ

بیشتـَر اَز مـَטּ

کسی طاقـَتـ کمـ محلی هایتـ را نـَدارد

بـــرو

تـرس بـَرای چـه ؟

وقتی میدانـَمـ

یکـ روز متنفر میشی اَز کسانی کـﮧ

بـﮧפֿـاطرشاטּ مـَטּ را اَز دستـ دادی ..
دیدگاه  •   •   •  1392/05/28 - 17:52
+5
saman
saman
نمیدانم چرا دوست دارم بنویسم

بنویسم از این حس سرکوب شده


از این حسی که بغض به گلوم میندازد


از این حال غریب !!!
از این دلتنگی و تضاد تلخ!


از آن روزهای بی تکرار


از آن التهاب درون و از آن عشق دیر یافته


عزیز دورم! دور نزدیکم ! عزیز عزیزم !


با تو بودن به گونه ای و بی تو بودن به گونه ای دیگر است


تو را باید کجای روزگارم جای دهم ؟


که دست هیچ اندیشه ای به تو نرسد !


که هیچ گاه از دستت ندهم ؟


تو را باید به چه نام بخوانم که بمانی و من ؟!


من کجای روزگارت خواهم بود؟


من با نگاهت حرفها دارم


مقصد هایی برای رسیدن


تو درد مشترکی ! مرا فریاد کن


باتو میشود همیشه عاشق ماند


تو از آن منی  و من بی تو ویرانه ای بیش نیم ...


بمان ...


دیدگاه  •   •   •  1392/05/28 - 17:52
+4
saman
saman

عاشق نميشوم، دلواپسم نباش
دستاني از تهي، پاهايي از ورم
فکر مرا نکن، امروز بهترم...
*****
حال مرا مپرس، چيزي مهم که نيست...
اين دلشکستگي، اقرار بيکسيست
درگير من مشو، همدم نميشوم
حوا مرا ببخش... آدم نميشوم...
*****
تقصير تو نبود، نه من نه بخت خود
تو عشق خط زدي، من خواستم نشد
درگير عادتم، سرگرم خود شدم
در مرز يک سقوط، ديگر نه تو نه من...
*****
از پشت اين سکوت، از اين نقاب و نقش
حال مرا بفهم، جرم مرا ببخش
امروز بهترم... حوا بيا ببين                         
دلتنگ من مباش، من مرده ام... همين!


شکل خودم شدم... تلخ و بدون ره
در انتهاي خويش، حال مرا بفهم
شکلي شبيه خود، با چشم گريه سوز
باور نميکنم، آئينه را هنوز...
*****
از پشت اين سکوت، از اين نقاب و نقش
حال مرا بفهم، جرم مرا ببخش
امروز بهترم، حوا بيا ببين
دلتنگ من مباش، من مرده ام... همين
دیدگاه  •   •   •  1392/05/28 - 17:51
+4
saman
saman
خراب می شود دلم به یک صدا ، به یک نفس

تمام می شوم همی ،به یک اشاره ، این و بس


نمی توان ، نمی شود ، صداست آرزوی من


بگو بگو تو هم نفس ، دعاست آرزوی من


بری ، برم ، تمام می شود وفا


بمان ، بگو ، سراب عشق پاک ِ من


توان نماند ای خدا به دست های خسته ام


به او بگو نمانده است ، تمام می شود جفا


بیا بیا ، صدا بزن ، به اسم ، اسم کوچکم


بگو که بس همین نفس ، بیا به پیش ِ من ، بیا


همین بدان تو ای سراب


مُهر شانه ام ، دمیست خاک گرفته است


بیا و سجده کن همی ، به مُهر های خسته ام


خدای شکر می کنم تورا


دوباره چشمه ای زلال ، دلی سیاه شست و شو کند ...


دیدگاه  •   •   •  1392/05/28 - 17:44
+3

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ