M 0 R i c A R L0
در CARLO
دیروز تو پارک نشسته بودم یه مادرو دختر با یه دخترکوچولو صندلی روبروم نشسته بودن{-102-}، بعد چند لحظه دیدم اینا نگاهشون به منه و یکم نیششون بازه ! یدفه دختر کوچولوهه اومد پیش من! بهم گفت عموجون ! منم با اینکه تاحالا سی چهل بار عمو شدم! اما نمیدونم چرا این عموجون گفتن دختره خیلی بهم چسبید! بغلش گرفتم یه بوسش کردم و با لبخند گفتم جونم عموجون ؟ دختره با خنده : عمو مامانم میگه شما زیپ شلوارتون بازه ه ه ه !!