یافتن پست: #گریه

Mohammad Mahdi
Mohammad Mahdi


“”ویـــ ـژه هــــ ــــ ـــم نـــفـس”” سخته از بغض گلو درد داشتن… سخته از گریه یه جفت چشم همیشه تر داشتن… سخته تو حسرت یــــ ــ ــــک نگاه موندن… سختـــــــــــــــــــــ ــه…عشق یک طرفــــ ــــه داشـ ـــ ــــتن… لایـــ ـــ ـک:بغــضــــ صـــ


دیدگاه  •   •   •  1392/06/10 - 17:21
+5
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
نمیدانم که دانست او دلیل گریه هایم را ؟

نمیدانم که حس کرد او حضورش در سکوتم را ؟

نمیدانم که میدانست ز عاشق بودنش هستم !

وجود ساده اش بوده که من اینگونه دل بستم !
دیدگاه  •   •   •  1392/06/10 - 01:01
+3
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani

خسته ام از این کویر ، این کویر کور و پیر این هبوط بی دلیل ،
این سقوط ناگزیر آسمان بی هدف ، بادهای بی طرف ابرهای سر به راه ،
بیدهای سر به زیر ای نظاره ی شگفت ، ای نگاه ناگهان !
ای هماره در نظر ، ای هنوز بی نظیر ! آیه آیه ات صریح ،
سوره سوره ات فصیح ! مثل خطی از هبوط ، مثل سطری از کویر مثل شعر ناگهان ،
مثل گریه بی امان مثل لحظه های وحی ، اجتناب ناپذیر ای مسافر غریب ،
در دیار خویشتن با تو آشنا شدم ، با تو در همین مسیر ! از کویر سوت و کور،
تا مرا صدا زدی دیدمت ولی چه دور ! دیدمت ولی چه دیر ! این تویی در آن طرف ،
پشت میله ها رها این منم در این طرف ، پشت میله ها اسیر دست خسته ی مرا ،
مثل کودکی بگیر با خودت مرا ببر ، خسته ام از این کویر !

دیدگاه  •   •   •  1392/06/9 - 21:41
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
بیتوته كوتاهی است جهان

در فاصله گناه و دوزخ

خورشید

همچون دشنامی بر می آید

و روز ، شرم ساری

جبران ناپذیری است .

آه ،

پیش از آنكه در اشك غرقه شوم

چیزی بگوی...

درختان ، جهل معصیت بار نیاكانند

و نسیم ، وسوسه ئی است نابكار .

مهتاب پائیزی كفری است

كه جهان را می آلاید.

چیزی بگوی

پیش از آنكه در اشك غرقه شوم

چیزی بگوی...

هر دریچهِ نغز

بر چشم انداز ِ عقوبتی می گشاید .

عشق رطوبت چندش انگیز پلشتی است

و آسمان سر پناهی ،

تا به خاك بنشینی و

بر سرنوشت خویش گریه ساز كنی !!!

آه ،

پیش از آنكه در اشك غرقه شوم

چیزی بگوی

هر چه باشد ...

چشمه ها از تابوت می جوشند

و سوگواران ژولیده آب روی ِ جهانند.

عصمت به آینه مفروش

كه فاجران نیازمندترانند.

خامش منشین خدا را

پیش از آنكه در اشك غرقه شوم

از عشق چیزی بگوی
دیدگاه  •   •   •  1392/06/9 - 21:23
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
حواست هست؟

شهریور است ...

کم کم فکر باد و باران باش ...

شاید کسی تمام گریه هایش را

برای پاییز گذاشته باشد...
دیدگاه  •   •   •  1392/06/9 - 16:33
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
مست بگو ، راست بگو
تا شب یلداست بگو
تا نفسی هست بگو
هرچی دلت خواست بگو
خسته و بی تاب شدم
محو شدم ، خواب شدم
خسته از این پنجره ها
منتظرت قاب شدم
گریه بر این حال کشید
اشک در این فال کشید
بر تن بی دست خدا
نقش دوتا بال کشید

خواب شدم ، مست شدم ، با همه یکدست شدم
تشنه بی آب شدی ، نیست از این هست شدم
دیدگاه  •   •   •  1392/06/9 - 16:16
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
بعضی‌ آدما با چشاشون گریه نمیکنن ، پا میشن یه سیگار بر میدارن و میرن تو بالکن
دیدگاه  •   •   •  1392/06/9 - 15:49
+1
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani

لحظه ی آبی عشق هنوز گوشم از گفتگوی بی گریه مان گرم بود !
از جایم بلند شدم ،
پنجره را باز کردم و دیدم زندگی هم هراز گاهی زیباست !
شنیدم که کلاغ دیوار نشین حیاط
چه صدای قشنگی دارد ! فهمیدم که بیهوده به جنون مجنون می خندیدم !
فهمیدم که عشق ، آسمان روشنی دارد ! روبه روی عکس سیاه و سفید تو ایستادم ،
دستهایم را به وسعت « دوستت می دارم !» باز کردم ،
و جهان را در آغوش گرفتم !

دیدگاه  •   •   •  1392/06/8 - 14:36
+3
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
دلم گرفت ای هم نفس پرم شکست تو این قفس

تو این قمار تو این سکوت چه بی صدا نفس نفس

از نا مهربونی ها دارم از غصه می میرم

رفیق روز تنهایییک روز دستات و می گیرم

تو این شب گریه می تونی پناه حق حقم باشی

تو ای هم زاد هم خونه چی میشه عاشقم باشی

دوباره من دوباره تو دوباره عشق دوباره ما

دو هم نفس دو هم زبون دو هم سفر دو هم صدا

تو ای پایان تنهایی پناه آخر من باش تو

تو این شب مرگی پاییز بهار باور من باش

بزار با مشرق چشمات شبم روشن ترین باشه

می خوام آئینهی خونه با چشمات هم نشین باشه

دلم گرفت ای هم نفس پرم شکست تو این قفس

تو این قمار تو این سکوت چه بی صدا نفس نفس
دیدگاه  •   •   •  1392/06/8 - 11:59
+6
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمـــی

دل ز تنهایی به جان آمد خدا را همـــــــدمی

چشم آسایش که دارد از سپهــــــــــر تیزرو

ساقیا جـــــــامی به من ده تا بیاسایم دمـی

زیرکی را گفتم ایـن احوال بین خندید و گـفت  

صعب روزی بــوالعجب کاری پریشان عـالمی

ســـــوختم در چاه صبر از بهر آن شمع چگـل  

شاه ترکـان فارغ است از حال ما کـو رستمی

در طریق عشقبــازی امن و آسایش بـلاست  

ریش بــاد آن دل که با درد تو خواهد مـرهمی

اهل کام و نـــــاز را در کوی رنـدی راه نیست

ره روی باید جهان سوزی نه خـامی بی‌غمی

آدمی در عــــــــالم خاکی نمی‌آیـد به دست  

عالمی دیگر بباید ســــــــاخت و از نـو آدمی

خیز تا خاطر بدان تــــــرک سمرقنـدی دهیم

کز نسیمش بــــــوی جوی مولیـان آید همی

گریه حافظ چه سنجد پیش استغنـای عشق  

کـــــــــاندر این دریا نماید هفت دریـا شبنمی
دیدگاه  •   •   •  1392/06/8 - 11:41
+5

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ