یافتن پست: #گم

be to che???!!
be to che???!!

چقدر خوشحــ ــال بود شيطــ ــان وقتے سيبــ را چيدم …
گمان مے كرد فريب داده استــ مرا
نمے دانستــ تو پرسيده بودے :
مرا بيشتر دوستــ دارے يا ماندن در بهشــ ــتــ را


 

دیدگاه  •   •   •  1392/05/22 - 23:41
+5
be to che???!!
be to che???!!
بهشت از دست آدم رفت، از اون روزي كه گندم خورد

 

ببين چي ميشه اون كس كه يه جو، از حق مردم خورد

 

كسايي كه تو اين دنيا حساب ما رو پيچيدن

 

يه روزي هر كسي باشن، حساباشونو پس مي‌دن

 

عبادت از سر وحشت، واسه عاشق عبادت نيست


پرستش راه تسكينه، پرستيدن تجارت نيست


سر آزادگي مردن، ته دلدادگي ميشه


يه وقتايي تمام دين همين آزادگي ميشه


كنار سفره‌ي خالي يه دنيا آرزو چيدن


بفهمن آدمي، يك عمر بهت گندم نشون مي‌دن


نذار بازي كنن بازم برامون با همين نقشه


خدا هرگز كسايي رو كه حق خوردن نمي‌بخشه


كسايي كه به هر راهي دارن روزيتو مي‌گيرن


گمونم يادشون رفته همه يك روز مي‌ميرن


جهان بدجور كوچيكه همه درگير اين درديم


همه يك روز مي‌فهمن چه جوري زندگي كرديم
دیدگاه  •   •   •  1392/05/22 - 23:30
+4
be to che???!!
be to che???!!

الهي كه خودم يه تنه فداي  همه پدرمادراي ايروني برم ولي خدايش پربي راهم نيست


1- بعنوان مثال بچه غربي سرفه مي‌كند. مادر يك دستمال درمي‌آورد و به بچه مي‌دهد


بچه شرقي شديد سرفه مي‌كند. مادر به او مي‌گويد "نكن". بعد هم بچه را دعوا مي‌كند. بچه حالا علاوه بر سرفه، زِر هم مي‌زند..


2- بچه غربي غر مي‌زند و نمي‌خواهد از مغازه بيرون برود. پدر به او مي‌گويد كه راه خروج را بلد نيست و از بچه مي‌خواهد خروجي را نشانش بدهد. بچه يورتمه كنان بطرف در مي‌رود و خوشحال است. احساس مي‌كند كار مهمي انجام مي‌دهد.
بچه شرقي غر مي‌زند و نمي‌خواهد از مغازه بيرون برود. او را بزور و كشان كشان بيرون مي‌برند. بچه زِر مي‌زند.بچه شرقي غر مي‌زند و نمي‌خواهد از مغازه بيرون برود. قربان صدقه‌اش مي‌روند و وعده شكلات و بستني مي‌دهند. بچه رشوه را قبول مي‌كند. همچنان غر مي‌زند و از مغازه خارج مي‌شود. مشغول چانه‌زدن بر سر تعداد بستني است.


3- بچه غربي در مدرسه دعوا كرده‌است. داستان را براي مادر تعريف مي‌كند. مادر گوش مي‌دهد، اما عكس‌العملي نشان نمي‌دهد.
بچه شرقي در مدرسه دعوا كرده‌است. داستان را براي مادر تعريف مي‌كند. مادر درحاليكه سعي دارد باقيمانده غذا را از لاي دندانش بيرون بكشد، گوش مي‌دهد. به بچه مي‌گويد: "اون فقيره. واسه همين بي‌تربيته. تو باهاش بازي نكن!" ( من غرق در منطق و فراست اين جورمادرها شده‌ام!!)


4- بچه غربي بستني مي‌خورد. مادر به او دستمال مي‌دهد تا دهانش را پاك كند.
بچه شرقي بستني مي‌خورد. مادر دور دهانش را پاك مي‌كندپ


5- بچه شرقي زر مي‌زند. مادر دعوايش مي‌كند. پدر به مادر مي‌توپد كه بچه را دعوا نكن. بچه لگدي حواله پدر مي‌كند. مادر مي‌خندد. پدر بچه را دعوا مي‌كند . بچه شرقي زر مي‌زند. باز هم به او وعده و رشوه مي‌دهند(بچه غربي كلاً زياد زر نمي‌زند)


6- بچه غربي زمين خورده‌است. بلند مي‌شود و به بازي ادامه مي‌دهد.
بچه شرقي زمين خورده‌است. مادر توي سرش مي‌زند و "يا امام رضا" مي‌گويد. بچه را بلند مي‌كند و مثل كيسه سيب‌زميني مي‌تكاند. بچه مي‌ترسد و جيغ مي‌كشد. مادر گونه مي‌خراشد. هر دو مفصل هوار مي‌كشند. بعد بچه مي‌رود بازي كند. مادر آينه در‌مي‌آورد تا آرايشش را كنترل كند.


7- در مطب دكتر حوصله بچه غربي سر رفته‌است. مادر از كيفش كاغذ و مداد‌رنگي بيرون مي‌آورد. بچه مشغول مي‌شود.
در مطب دكتر حوصله بچه شرقي سر رفته‌ است.. مادر كاغذ و مداد رنگي ندارد. يك صورتحساب از كيفش درمي‌آورد. يك خودكار ته كيفش پيدا مي‌كند. اول كلي "ها" مي‌كند و نوك زبانش مي‌زند تا بنويسد. بچه دو خط مي‌كشد. رنگ ندارد و جذبش نمي‌كند. از جايش بكند مي‌شود تا دور اتاق چرخي بزند. مادر مثل گرامافوني كه سوزنش گير كرده‌باشد لاينقطع مي‌گويد "نرو، نكن، نگو، دست نزن، بيا، حرف نزن، آروم باش، ول كن، به پدرت ميگم ...". اعصاب همه خرد شده‌است. دلت مي‌خواهد بلند شوي و دودستي بكوبي توي سر مادر شرقي !!!



 و اين ماجرا ها تمام نشدني است و... شايد بهتر باشه بگيم : والدين شرقي خود نياز به يك تربيت اساسي دارند.


 

دیدگاه  •   •   •  1392/05/22 - 23:19
+4
Mohammad Mahdi
Mohammad Mahdi


پشتــ پنجرهــ تنهایے هایمــ را تماشا مےکنمــ روزهایے کهــ بےتفاوتــ گذشتمــ از کنار خاطراتــ حســ نوشتنــ ندارمــ فقطــ خواستمــ بگمــ تنهاییاتو مرور کنــ شاید قلبے را جا گذاشتهــ باشے . . .


دیدگاه  •   •   •  1392/05/22 - 22:48
+6
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥

در تو خود را گم می کنم

بی تو خود را باز می یابم و دوباره به دنبال گم شدن .


دیدگاه  •   •   •  1392/05/22 - 18:29
+4
saman
saman


ای صبا با توچه گفتند که خاموش شدی





چه شرابی به تو دادند که مدهوش شدی







تو که آتشکده عشق و محبت بودی




چه بلا رفت که خاکستر خاموش شدی







به چه دستی زدی آن ساز شبانگاهی را




که خود از رقت آن بیخود و بی هوش شدی







تو به صد نغمه زبان بودی و دلها همه گوش




چه شنفتی که زبان بستی و خود گوش شدی







خلق را گر چه وفا نیست و لیکن گل من




نه گمان دار که رفتی و فراموش شدی







تا ابد خاطر ما خونی و رنگین از تست




تو هم آمیخته با خون سیاوش شدی







ناز می کرد به پیراهن نازک تن تو




نازنینا چه خبر شد که کفن پوش شدی







چنگی معبد گردون شوی ای رشگ ملک




که به ناهید فلک همسر و همدوش شدی







شمع شبهای سیه بودی و لبخند زنان




با نسیم دم اسحار هم آغوش شدی







شب مگر حور بهشتیت به بالین آمد




که تواش شیفته زلف و بناگوش شدی







باز در خواب شب دوش ترا می دیدم




وای بر من که توام خواب شب دوش شدی







ای مزاری که صبا خفته به زیر سنگت




به چه گنجینه اسرار که سرپوش شدی







ای سرشگ اینهمه لبریز شدن آن تو نیت




آتشی بود در این سینه که در جوش شدی







شهریارا به جگر نیش زند تشنگیم




که چرا دور از آن چشمه پرنوش شدی



دیدگاه  •   •   •  1392/05/22 - 16:28
+3
saman
saman

کاش چون پائیز بودم ... کاش چون پائیز بودم



کاش چون پائیز خاموش و ملال انگیز بودم



برگ های آرزوهایم یکایک زرد می شد



آفتاب دیدگانم سرد می شد



 



آسمان سینه ام پر درد می شد



ناگهان توفان اندوهی به جانم چنگ می زد



اشگ هایم همچو باران



دامنم را رنگ می زد



 



وه ... چه زیبا بود اگر پائیز بودم



وحشی و پر شور و رنگ آمیز بودم



شاعری در چشم من می خواند ... شعری آسمانی



در کنارم قلب عاشق شعله می زد



 



در شرار آتش دردی نهانی



نغمه من ...



همچو آوای نسیم پر شکسته



عطر غم می ریخت بر دل های خسته



پیش رویم:



چهره تلخ زمستان جوانی



پشت سر:



آشوب تابستان عشقی ناگهانی



سینه ام:



منزلگه اندوه و درد و بدگمانی
دیدگاه  •   •   •  1392/05/22 - 14:01
+3
فکل مکل
فکل مکل


میگم چطور باید عکس بذارم؟؟؟
{-60-}{-36-}{-57-}






آخرین ویرایش توسط fokolmokol در [1392/05/22 - 13:03]
4 دیدگاه  •   •   •  1392/05/22 - 13:02
+4
saman
saman


زاهد ظاهرپرست از حال ما آگاه نیست

در حق ما هر چه گوید جای هیچ اکراه نیست

در طریقت هر چه پیش سالک آید خیر اوست

در صراط مستقیم ای دل کسی گمراه نیست

تا چه بازی رخ نماید بیدقی خواهیم راند

عرصه شطرنج رندان را مجال شاه نیست

چیست این سقف بلند ساده بسیارنقش

زین معما هیچ دانا در جهان آگاه نیست

این چه استغناست یا رب وین چه قادر حکمت است

کاین همه زخم نهان هست و مجال آه نیست

صاحب دیوان ما گویی نمی‌داند حساب

کاندر این طغرا نشان حسبه لله نیست

هر که خواهد گو بیا و هر چه خواهد گو بگو

کبر و ناز و حاجب و دربان بدین درگاه نیست

بر در میخانه رفتن کار یک رنگان بود

خودفروشان را به کوی می فروشان راه نیست

هر چه هست از قامت ناساز بی اندام ماست

ور نه تشریف تو بر بالای کس کوتاه نیست

بنده پیر خراباتم که لطفش دایم است

ور نه لطف شیخ و زاهد گاه هست و گاه نیست

حافظ ار بر صدر ننشیند ز عالی مشربیست

عاشق دردی کش اندربند مال و جاه نیست



آخرین ویرایش توسط saman در [1392/05/22 - 11:49]
دیدگاه  •   •   •  1392/05/22 - 11:48
+4
saman
saman
نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد

نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت

ولی بسیارمشتاقم که از خاک گلویم سوتکی سازد

گلویم سوتکی باشد به دست کودکی گستاخ وبازیگوش 

و او یکریز وپی در پی دم گرم وچموشش رادر گلویم سخت بفشارد

وخواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد 

بدین سان بشکند هر دم سکوت مرگبار را ........!
دیدگاه  •   •   •  1392/05/22 - 10:34
+3

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ