یافتن پست: #چشم

saeed
saeed
کرد. . .
برای دیدن چشمانت

برای لمس دستانت

برای با تو بودن

تا قیامت صبر خواهم کرد

فرقی نمی کند امروز باشد یا در فرداها


اما

یقین در من موج می زند که روزی با تو خواهم بود



[لینک]


خوشبحال اوني كه تــــــــو ... واقعا دوسش داري!
دیدگاه  •   •   •  1392/04/12 - 20:00
+3
saqar
saqar
در CARLO
پاسخ شاعر مرد:

به نام خداوند مرد آفرين........كه بر حسن صنعش هزار آفرين

خدايي كه از گل مرا خلق كرد........چنين بالغ و عاقل و نازنين

خدايي كه مردي چو من آفريد........وشد نام وي احسن الخالقين

پس از آفرينش به من هديه داد.......مكاني درون بهشت برين

خدايي كه از بس مرا خوب ساخت...ندارم نيازي به لاك ، همچنين

رز و ريمل و خط چشم و كرم........تو زيباييم را طبيعي ببين

دماغ و فك و گونه ام كار اوست..........نه كار پزشك و پروتز ،همين

نداده مرا عشوه و مكر و ناز...........نداده دم مشك من اشك و فين

مرا ساده و بي ريا آفريد............جدا از حسادت و بي خشم و كين

زني از همين سادگي سود برد........به من گفت از آن سيب قرمز بچين

من ساده چيدم از آن تك درخت..........و دادم به او سيب چون انگبين

چو وارد نبودم به دوز و كلك.............من افتادم از آسمان بر زمين

و البته در اين مرا پند بود............كه اي مرد پاكيزه و مه جبين

تو حرف زنان را از آن گوش گير.........و بيرون بده حرفشان را از اين

كه زن از همان بدو پيدايشت.......نشسته مداوم تو را در كمين
دیدگاه  •   •   •  1392/04/12 - 19:01
+5
saeed
saeed
دیگر ضربان قلبم را حس نمیکنم، کندترازآنی می زند که برای دم و بازدم خونی در رگهایم جریان یابد... چشمانم را بزور باز میکنم، نگاهم را میچرخانم چقدر لوله و سرم و سرنگ به این جسم بی جان وصل شده!!! صدای بوق دستگاه که نشانگر ضربان ضعیف قلب بی رمقم است را میشنوم!! چرا رهایم نمیکنید؟؟؟؟ چرا برای نفس کشیدن این میت سرگردان تلاش میکنید؟؟؟.... آزادم کنید، بگذارید روحم ازاین قفس تنگ رهایی یابد، چرا مرا با درد و رنج میخواهید؟؟ بگذارید آرامش یابم، من در طلب آرامشم...

آه که چقدر تشنه ام...خیلی.... لبهایم خشکیده است ترک آنها را از فرط تشنگی حس میکنم!!!کمی آب میخواهم ، آب ، آب،آب...اما صدای خشکیده در گلویم را کسی نمیشنود!!تنهایم تنهاتر از همیشه فقط من هستم و نفس هایی مصنوعی که آن را هم دستگاه میکشد نه جسم خودم... کاش از این تخت شکنجه نجاتم دهند، تختی که هر ثانیه جان کندنم را در آن حس میکنم...

با شما هستم سفید پوشانی که مدام گرد تختم میآیید میچرخید و به دستگاهها نگاهی می اندازید تا از زنده بودنم اطمینان یابید بگذارید بروم چرا باور نمی کنید نفس هایم با این مزخرفات بر نمیگردد.... نفسهایم را گرفته اند بر
دیدگاه  •   •   •  1392/04/12 - 18:54
+1
saeed
saeed
عکس های زیبای عاشقانه


چشماي تو به من اميد زندگي ميده

دستاي تو گرماي خورشيد و به دست من ميده

اون نگاه عاشق تو منو به زندگي برم گردونده

اون لباي شيرين تو لب منو خندونده

عاشق اينم كه نگاه كنم تو چشمات

غرقم كني توي خيال وروياهات

نميدوني قبل تو چه سختيا كشيدم

طعم تلخ شكستو بدجوري من چشيدم

يه بي وفا بود كه من مثل ديوونه ها

دل بسته بودم بهش ،دلم شد ويرونه ،آه

كاش كه از اول تورو ميديد اين چشام

كاش كه از اول خدا تورو ميذاشت سر رام

باور كن نيمه من تو هستي كه پيدا شدي

از اين به بعد تورو ميخوام با اين كه خيلي ساده اي

بازم ميگم من عاشق چشات شدم

عاشق اون چشاي نازت كه منو ديوونه كرده

اخه چرا خدا فكر دل منو نكرده
دیدگاه  •   •   •  1392/04/12 - 18:50
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
██░░░سیگار
██░░░تعارف ، آتش...

██░░░وچه تلخ بود قهوه ات وقتی قهر کردی...
██░░░تو راست میگفتی
██░░░تو همیشه صادقی
██░░░من افکارم کهنه شده است
██░░░تو در وزن تجدد اشعار امروزی
██░░░من از عصر دوم یخبندان...

██░░░تو زیبا که میشوی چشمانت پر از برف میشود
██░░░من اما گریه که میکنم زیباترین مرد دنیا...

██░░░تو همیشه درست می گویی...

██░░░██░░░██░░░██░░░██شاعر که چای نمی خورد
دیدگاه  •   •   •  1392/04/12 - 17:42
+2
saman
saman
در CARLO
ای نوری که سیاهی قلبم را زدودی و به نور عشق روشن نمودی


روزی که چشمانم تورا دید تنها روزی بود که حکمت دیدن را


در یافتم و روزی که رفتی حکمت گریستن را


اما ندیدی که چگونه بی تو اشکهایم می بارید و وقتی چهره ات


را برگرداندی مرا بی اشک دیدی گمان بردی که من سنگم


باشد که عاشقت باشم چرا که عاشقت هستم
دیدگاه  •   •   •  1392/04/12 - 17:38
+4
saman
saman
در CARLO
من خرابم ز غم يار خراباتي خويش

مي زند غمزه او ناوك غم بر دل ريش

گرچليپاي سرزلف زهم بگشايند

بس مسلمان كه شود فتنه آن كافركيش

با تو پيوستم و از غير تو ببريد دلم

آشناي تو ندارد سر بيگانه خويش

به عنايت نظري كن كه من دلشده را

نرود بي مدد لطف تو كاري از پيش

آخر اي پادشه ملك و ملاحت چه شود

كه لب لعل تو ريزد نمكي بر دل ريش

خرمن صبر من سوخته دل داد به باد

چشم مست تو كه بگشاد كمين از پس و پيش
دیدگاه  •   •   •  1392/04/12 - 17:35
+6
Mohammad Mahdi
Mohammad Mahdi
می شکنم آینه رو تا دوباره نخواد از گذشته ها حرف بزنه،آینه میشکنه هزار تیکه میشه ،اما باز تو هر تیکش ع[!] منه ،عکسا با دهن کجی بهم میگن چشم امید ببر از آسمون ،روزا با همدیگه فرخی ندارن بوی کهنگی میدن تمومشون...
آخرین ویرایش توسط Edward-Marion در [1392/04/12 - 17:25]
دیدگاه  •   •   •  1392/04/12 - 17:23
+6
saman
saman
در CARLO
دلی که میشکنه میشه: سوال بی جواب

گفتمش بی تو چه باید کرد؟ عکس رخساره ی ماهش تصویر دو چشم را داد

گفتمش همدم شب هایم کو؟ تاری از زلف سیاهش را داد

وقت رفتن همه را می بوسید به من از دور نگاهش را داد

یادگاری به همه داد و به من انتظار سر راهش را داد
دیدگاه  •   •   •  1392/04/12 - 17:08
+5
saman
saman
خاطره های لعنتی ! چرا ولم نمی کنین ؟
مث شناسنامه شدم که باطلم نمی کنین

یه دل پر از قصه دارم که بی خیال عالمه چشمای سردمو ببین

، مگه چیم از مرده کمه ؟

یه مهر باطل بزنین ، رو این شناسنامه برم برای این یه دونه مهر ،

یه عمره که منتظرم یه عمریه با زنده ها ، مرده گیمو سر می کنم

دارم نفس کشیدنو ، دروغی باور می کنم

من از صدای نفسام ، دیگه دارم خسته می شم

فقط یه پرونده بودم که تا ابد بسته می شم

خاطره های لعنتی ، ولم کنین دارم می رم شماها زندگی کنین ،

من دیگه باید بمیرم اگر کسی سراغمو از شماها گرفت،

بگین اون مث زنده ها نبود یه مرده بود فقط همین
دیدگاه  •   •   •  1392/04/12 - 16:04
+3

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ