♥ نگار ♥
یک شلوار سفید دوست داشتنی داشتم که یک روز ابری پوشیدمش و موقع بازگشت به خانه باران گرفت... گلی شد. و من بی خیال پی اش را نگرفتم به هوای اینکه هر وقت بشویم پاک می شود، ولی نشد... بعدها هر چه شستمش پاک نشد؛ حتی یکبار به خشکشویی دادم که بشویند ولی فایده نداشت! آقایی که توی خشکشویی کار میکرد گفت: "این لباس چِرک مرده شده!" گفت: "بعضی لکه ها دیر که شود، می میرند؛ باید تا زنده اند پاک شوند!" چرک مُرده شد... و حسرت دوباره پوشیدنش را به دلم گذاشت! بعید نیست اگر بگویم دل آدم هم کم ندارد از لباس سفید! حواست که نباشد لکه می شود؛ لکه اش می کنند! وقتی لکه شد اگر پی اش را نگیری، می شود چرک... به قول صاحب خشکشویی "لکه را تا تازه است، تا زنده است، باید شست و پاک کرد...!
.
.
داستان کوتاه: شلوار سفید
احمد شاملو
♥ نگار ♥
دکتر گفت :مادرت داره میمیره ؟
کودک سوال کرد چند وقت دیگر ؟
دکتر گفت پاییز ...
بچه گفت پاییز یعنی چه روز ؟
دکتر گفت وقتیکه برگهای درختان می ریزد ...
بچه خانه آمد و نخ و سوزن برداشت، رفت تا تمام برگ های شهر را به درختان بدوزد ...
♥ نگار ♥
ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺩﺭ ﮐﺎﺭﻫﺎﯼ ﻣﻨﺰﻝ ﺑﻪ ﻫﻤﺴﺮﻣﺎﻥ ﮐﻤﮏ ﮐﻨﯿﻢ؟
۱- ﺩﺭ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﻏﺬﺍ ﺑﺎ ﺍﻭ ﻫﻤﮑﺎﺭﯼ ﮐﻨﯿﺪ.
۲ - ﮐﺎﻧﺎﻝﻫﺎﯼ ﺗﻠﻮﯾﺰﯾﻮﻥ ﺭﺍ ﺷﻤﺎ ﻋﻮﺽ ﮐﻨﯿﺪ.
۳ - ﻣﻮﻗﻌﯽ ﮐﻪ ﻫﻤﺴﺮﺗﺎﻥ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺗﻤﯿﺰ ﮐﺮﺩﻥ ﺯﻣﯿﻦ ﻭ
ﺟﺎﺭﻭ ﮐﺮﺩﻥ ﺍﺳﺖ، ﭘﺎﯾﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻠﻨﺪ ﮐﻨﯿﺪ ﮐﻪ ﺯﯾﺮ ﭘﺎﯾﺘﺎﻥ ﺭﺍ
ﻧﯿﺰ ﺟﺎﺭﻭ ﺑﮑﺸﺪ.
۴ - ﺑﺎ ﺁﻭﺍﺯ ﺧﻮﺍﻧﺪﻥ ﺩﺭ ﺣﻤﺎﻡ، ﻣﻮﺟﺒﺎﺕ ﺷﺎﺩﯼ ﻫﻤﺴﺮ
ﺩﻟﺒﻨﺪﺗﺎﻥ ﺭﺍ ﻓﺮﺍﻫﻢ ﺁﻭﺭﯾﺪ .
۵ - ﻭﻗﺘﯽ ﻫﻤﺴﺮﺗﺎﻥ ﺩﺭ ﺁﺷﭙﺰﺧﺎﻧﻪ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﭘﺨﺖ ﻏﺬﺍﺳﺖ،
ﮔﺎﻫﯽ ﺑﻪ ﺁﺷﭙﺰﺧﺎﻧﻪ ﺳﺮﺯﺩﻩ ﻭ ﺑﺎ ﻧﺎﺧﻮﻧﮏﺯﺩﻥ ﺑﻪ ﻏﺬﺍ ﺑﻪ
ﺍﻭ ﺩﺭ ﭘﺨﺖ ﻏﺬﺍﯼ ﺧﻮﺷﻤﺰﻩﺗﺮ ﻭ ﻟﺬﯾﺬﺗﺮ ﻣﺸﺎﻭﺭﻩ ﺩﻫﯿﺪ.
۷ - ﺑﺮﺍﯼ ﻫﺮ ﺑﺎﺭ ﺁﺏ ﺧﻮﺭﺩﻥ، ﯾﮏ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺑﺮﺩﺍﺭﯾﺪ ﻭ ﺩﺭ ﺁﻥ
ﺁﺏ ﺑﺨﻮﺭﯾﺪ ﺗﺎ ﻫﻤﺴﺮ ﺷﻤﺎ ﺑﻬﺎﻧﻪﯼ ﮐﺎﻓﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺁﺏﺑﺎﺯﯼ
ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ .
۸ - ﻣﻮﻗﻊ ﭘﺎﮎ ﮐﺮﺩﻥ ﺳﺒﺰﯼ، ﺯﻥﺗﺎﻥ ﺭﺍ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﮕﺬﺍﺭﯾﺪ ﺗﺎ
ﺑﺘﻮﺍﻧﺪ ﺩﺭ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﻭ ﺑﺎ ﺗﻤﺮﮐﺰ، ﺳﺒﺰﯼﻫﺎ ﺭﻭ ﭘﺎﮎ ﮐﻨﺪ.
-9 ﻣﻮﻗﻌﯽ ﮐﻪ ﺧﺎﻧﻮﻣﺘﺎﻥ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﭘﺎﮎ ﮐﺮﺩﻥ ﺷﯿﺸﻪ ﻫﺎ
ﻫﺴﺖ ﺍﺯ ﭘﺸﺖ ﺷﯿﺸﻪ ﺷﮑﻠﮏ ﺩﺭﺑﯿﺎﺭﯾﺪ ﺗﺎ ﺧﺴﺘﮕﯽ ﺍﺵ
ﺩﺭ ﺑﺮﻭﺩ
ﻣﻦ ﺍﺯ ﻫﻤﯿﻦﺟﺎ ﺍﺯ ﻫﻤﻪﯼ ﺁﻗﺎﯾﻮﻧﯽ ﮐﻪ ﺍﯾﻨﻘﺪﺭ ﺗﻮ ﺧﻮﻧﻪ ﺑﻪ
ﺧﺎﻧﻮﻣﺎﺷﻮﻥ ﮐﻤﮏ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ، ﺗﺸﮑﺮ ﻣﯽﮐﻨﻢ.
ﻧﺸﺮ ﺩﻫﯿﺪ ﺗﺎ ﻫﻤﻪﯼ ﻣﺮﺩﺍﻥ ﺑﻪ ﻭﻇﺎﯾﻒ ﺧﻮﺩ ﺁﺷﻨﺎ ﺷﻮﻧﺪ
♥ نگار ♥
روزی مرد کشاورزی در مزرعه خود یک غاز زخمی پیدا کرد
مرد با آنکه کار زیادی در مزرعه داشت دست از کار کشید و غاز زخمی را به خانه برد
.
.
.
.
ابتدا کمی اب به او داد
سپس اورا کشت
پاک کرد
و کباب کرد و خورد.
اینجا ایرااااااانه
میفهمی ایران
محمد حسن کاظمی
ﺯﻧﯽ۳ﻋﺮﻭﺱ ﺩﺍﺷﺖ .ﺭﻭﺯﯼ ﺧﻮﺍﺳﺖ
ﻋﺮﻭﺳﻬﺎﺷﻮ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﮐﻨﻪ ﺑﺒﯿﻨﻪ
ﮐﺪﻭﻣﺸﻮﻥ ﺩﻭﺳﺶ ﺩﺍﺭﻩ.
ﺩﺭﺣﺎﻟﯿﮑﻪ ﺩﺍﺷﺖ ﻭﺳﻂ ﺣﯿﺎﻁ ﺑﺎﻋﺮﻭﺱ ﺑﺰﺭﮔﻪ
ﻗﺪﻡ ﻣﯿﺰﺩ ﻋﻤﺪﺍ ﺧﻮﺩﺷﻮ
ﺗﻮﺣﻮﺽ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ،ﻋﺮﻭﺱ ﻫﻢ ﭘﺮﯾﺪ ﺗﻮ ﺁﺑﻮ
ﻧﺠﺎﺗﺶ ﺩﺍﺩ.
ﻓﺮﺩﺍ ﺻﺒﺢ ﮐﻪ ﻋﺮﻭﺱ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺖ ﺳﺮﮐﺎﺭ ﺑﺮﻩ
ﺩﯾﺪ ﺟﻠﻮﯼ ﺧﻮﻧﺸﻮﻥ ﯼ ۲۰۶
ﭘﺎﺭﮎ ﺷﺪﻩ ﯼ ﮐﺎﻏﺬﻡ ﺯﯾﺮ ﺑﺮﻑ ﭘﺎﮐﻦ ﺗﻮﺵ
ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺗﻘﺪﯾﻢ ﺏ ﻋﺮﻭﺱ ﮔﻠﻢ.
ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ ﻣﺎﺩﺭﺷﻮﻫﺮ ﺑﺎﻋﺮﻭﺱ ﻭﺳﻄﯽ ﻫﻤﯿﻦ
ﻗﻀﯿﻪ ﺭﻭ ﺗﮑﺮﺍﺭﮐﺮﺩ.ﻋﺮﻭﺱ ﻭﺳﻄﯽ
ﻫﻢ ﻣﺎﺩﺭ ﺷﻮﻫﺮﻭ ﻧﺠﺎﺕ ﻣﯿﺪﻩ ﻭ ۲۰۶ﺭﻭ ﺟﺎﯾﺰﻩ
ﻣﯿﮕﯿﺮﻩ.
ﻭﺍﻣﺎ ﻋﺮﻭﺱ ﺳﻮﻡ،،،ﻭﻗﺘﯽ ﻣﺎﺩﺭﺷﻮﻫﺮ ﺟﻠﻮﯼ
ﻋﺮﻭﺳﺶ ﺧﻮﺩﺷﻮ ﻣﯿﻨﺪﺍﺯﻩ ﺗﻮﯼ
ﺣﻮﺽ ﺑﺮﺧﻼﻑ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭﺵ ﻋﺮﻭﺱ ﻧﺠﺎﺗﺶ ﻧﺪﺍﺩ
ﻭ ﮔﻔﺖ:ﺑﺮﻭ
ﺍﯾﮑﺒﯿﺮﯼ..…ﻭﻣﺎﺩﺭﺷﻮﻫﺮ ﺑﺨﺖ ﺑﺮﮔﺸﺘﻪ ﻏﺮﻕ
ﺷﺪ
ﻓﺮﺩﺍﯼ ﺁﻧﺮﻭﺯ ﯾﮏ BMWﺭﻭﺑﺎﺯ ﺩﺭﺧﺎﻧﻪ ﻋﺮﻭﺱ
ﭘﺎﺭﮎ
ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﯼ ﮐﺎﺭﺕ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﻣﻀﻤﻮﻥ ﺭﻭﯾﺶ
ﺑﻮﺩ؛؛؛
ﻣﺘﺸﮑﺮﻡ ﻋﺮﻭﺱ ﮔﻠﻢ ﺍﺯ ﻃﺮﻑ ﭘﺪﺭﺷﻮﻫﺮﺕ
ﺑﻠﻪ ﺍﯾﻨﺠﻮﺭﯾﺎﺱ
ﻭﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﻻ^_^