یافتن پست: #نشست

مرتضی
مرتضی
زود قضاوت نکنید








زود قضاوت نکنید

روزی مردی همراه با همسرش برای پیاده روی به خیابان رفتند
آنها در خیابان قدم می زدند که ناگهان چشم مرد به این نمای اعجاب انگیز افتاد ،
بلافاصله دست زن را رها کرد و به جستجوی موبایلش شتافت
زنش که شاهد این صحنه بود چند روزی با او قهر کرد و به صحبت با او ننشست ؛
تا اینکه بالاخره روزی بطرف او آمد و از او پرسید :
« چه ضرورتی داشت که تو اینقدر تمایل داشتی که اون عکس رو بگیری؟
او جواب داد : « عزیزم ، چند بار برای تو پیش میاد که سگی رو در حال رانندگی ببینی؟
پ.ن:<< سگه>> اون گوشه س زوووود قضاوت نکنیــــــــــــــــــــد:))







دیدگاه  •   •   •  1394/11/16 - 10:21
+2
مرتضی
مرتضی




ایا علت تنفر خواننده معروف و زیبای عرب نانسی عجزم از ایرانیان را میدانید :
چند سال پیش نانسی در یکی از کنسرتهایش از ایرانیان به عنوان
گرسنه وفقیر یاد کرد . چند ماه بعد که در ترکیه کنسرت داشت
یک ایرانی همه بلیط هایش را خریداری کرد و با دو سگ وارد سالن شد هنگام آغازکنسرت یک نفر و دو سگ در سالن نشسته بود وقتی نانسی وارد شد تعجب کرد و ایرانی به او گفت
همه بلیط هایت را خریدم تا برای سگهام برنامه اجرا کنی
و ان ایرانی بیزن پاکزاد بود:)) لایک کن به افتحار بیزن پاکزاد
_____________________ توهین و بی احترامی ممنوع _______________________
___________________ برای حمایت اشتراک و لایک کنید ______________________
دیدگاه  •   •   •  1394/11/16 - 09:38
+2
tala
tala
یا امام رضا...!! به شیشه های اتاقم دوباره "ها" کردم...
و از نوشتن اسمت بر آن حیا کردم...
به روی شیشه کشیدم شبیه یک گنبد...
به پای شیشه نشستم رضا رضا کردم ...
7 دیدگاه  •   •   •  1394/11/11 - 17:32 توسط Mobile
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
ﻣﻦ ﺍﮔﻪ میتونستم ﯾﻪ ﻣﯿﻮﻩ اختراع میکردم ﮐﻪ ﭘﻮﺳﺘﺶ ﺑﻪ ﺭﺍﺣﺘﯽ ﻧﺎﺭﻧﮕﯽ ﮐﻨﺪﻩ میشد ﻭ ﺗﻮﺵ ﻫﻢ ﺳﯿﺐ ﺯﻣﯿﻨﯽ ﺳﺮﺥ ﮐﺮﺩﻩ ﻣﺜﻞ ﺍﻧﺎﺭ ﺑﺎ ﻧﻈﻢ ﻭ ﺗﺮﺗﯿﺐ ﯾﮏ ﺟﺎ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﺎﺷﻦ
دیدگاه  •   •   •  1394/11/10 - 19:56
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
اعتراف میکنم اولین شکست عشقیمو وقتی خوردم که......
تو بچگیم یه تخم مرغ برداشتمو گذاشتمش زیر متکا و نشستم روش تا جوجه بشه...
ولی نشدددددد......
هههههیییییی روزگارررر ...داغون شدما اقا اصن له له شدممممم...:(
دیدگاه  •   •   •  1394/11/1 - 20:59
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
یه بارم تو گوگل سرچ کردم زندگینامه شیخ بهایی

گوگلم برداشت گفت باز بابات کنارت نشسته

بچه ها دیگه با گوگل حرف نزنین اعصاب مصاب نداره
دیدگاه  •   •   •  1394/10/30 - 21:17
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
تو اتوبوس نشسته بودم پیرزنه ازم پرسید:
کجا درس میخونی؟
گفتم گرگان مادرجون
گفت: کرمان؟
گفتم: نه گرگان
گفت: کجای کرمان
گفتم: نه گرگان
گفت: گفتی کجای کرمان؟
دیدم زشته تو اتوبوس صدامو ببرم بالا گفتم: آره کرمان
گفت: پس گوه میخوری هی میگی گرگان
ینی مسافرا صندلیارو گاز میگرفتن از خنده (:
دیدگاه  •   •   •  1394/08/23 - 11:54
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
اعتراف میکنم یبار که کوچیک بودم و رفته بودیم مسافرت مامان و بابام از ماشین پیاده شدن و بعد که سوار شدن گفتن محل مین گذاری شده بود(در خانواده ی ما کنایه از دستشویی بزرگه!)
یعنی زمینش قابل نشستن نبود میخواستیم از اونجا بریم یه جای دیگه ولی من
خون گریه می کردم که به منم نشون بدیییین!!!
دیدگاه  •   •   •  1394/08/19 - 12:21
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
ﺗﻮ ﻫﻮﺍﭘﯿﻤﺎ ﺭﻓﺘﻢ ﺩﺳﺘﺸﻮﯾﯽ
.
.
.
.
ﺍﻟﮑﯽ ﻣﺜﻼ ﻣﻦ ﺳﻮﺍﺭ ﻫﻮﺍﭘﯿﻤﺎ ﺷﺪﻡ !!
ﺑﮕﺬﺭﯾﻢ ...
ﻭﻗﺘﯽ ﺑﺮﮔﺸﺘﻢ ﺩﯾﺪﻡ ﺩﺧﺘﺮﻩ ﮐﻪ ﺑﻐﻞ ﺩﺳﺘﻢ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ
ﺍﻭﻣﺪﻩ ﺳﺮ ﺟﺎﯼ ﻣﻦ ﻧﺸﺴﺘﻪ
ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺘﻢ : ﭼﺮﺍ ﺟﺎﯼ ﻣﻦ ﻧﺸﺴﺘﯽ ؟؟
ﮔﻔﺖ : ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩﻡ ﭘﯿﺎﺩﻩ ﺷﺪﯼ !!!.. o_O
ﭼﻦ ﺭﻭﺯﻩ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﻡ ﺷﺎﻣﭙﻮ ﺑﺎ ﻧﻮﻥ ﻣﯿﺨﻮﺭﻡ ﺑﻠﮑﻪ ﺑﻤﯿﺮﻡ
ﻧﺒﯿﻨﻢ ﺍﯾﻨﻢ ﺟﺰ ﻫﻔﺘﺎﺩ میلیون ﻣﺤﺎﺳﺒﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﺎﺷﻪ
دیدگاه  •   •   •  1394/08/19 - 12:05
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥

زاغی بر درخت کاندسی نشسته بود و بچاپلا با ماست می خورد،


روبهی آمد و گفت:


سلام خرزا چتی هسی؟


چه بالی چه دمی عجب کتاری!


مشکی رنگ عشقه، دمد گرم اتا دهون امیری بخون امه سه


زاغ لاقلی خویش را زیر بغل بزو و بته شه عمه ر سلام برسن

دیدگاه  •   •   •  1394/07/30 - 18:30
+2
صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 پست بیشتر

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ